🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۲۵۴ : باده ده آن یار قدح باره را

(ثبت: 192166)

باده ده آن یار قدح باره را

یار ترش روی شکرپاره را

منگر آن سوی بدین سو گشا

غمزه غمازه خون خواره را

دست تو می‌مالد بیچاره وار

نه به کفش چاره بیچاره را

خیره و سرگشته و بی‌کار کن

این خرد پیر همه کاره را

ای کرمت شاه هزاران کرم

چشمه فرستی جگر خاره را

طفل دوروزه چو ز تو بو برد

می‌کشد او سوی تو گهواره را

ترک کند دایه و صد شیر را

ای بدل روغن کنجاره را

خوب کلیدی در بربسته را

خوب کمندی دل آواره را

کار تو این باشد ای آفتاب

نور فرستی مه و استاره را

منتظرش باش و چو مه نور گیر

ترک کن این گنگل و نظاره را

رحمت تو مهره دهد مار را

خانه دهد عقرب جراره را

یاد دهد کار فراموش را

باد دهد خاطر سیاره را

هر بت سنگین ز دمش زنده شد

تا چه دمست آن بت سحاره را

خامش کن گفت از این عالم است

ترک کن این عالم غداره را

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا