🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۲۷۴۶ : آن را که به لطف سر بخاری

(ثبت: 197093)

آن را که به لطف سر بخاری

از عقل و معامله برآری

از یک نظرت قیامتی خاست

یا رب تو در آن نظر چه داری

از لعل تو دل دری بدزدید

دزد است از آنش می‌فشاری

بفشار به غم تو دزد خود را

غم نیست چو هم تو غمگساری

بفشار که رخت مؤمنان را

پنهان کرده است از عیاری

یا من نعش العبید فضلا

من کل مواقع العثار

بالفضل اعاد ما فقدنا

بعد الحولان و التواری

فجرت من الهوا عیونا

فی مرج قلوبنا جواری

تخضر بمائها غصون

فی الروح لذیذه الثمار

یا من غصب القلوب جهرا

ثم اکرمهن فی السرار

دی رفت و پریر رفت و امروز

جان منتظر است تا چه آری

هر روز ز تو وظیفه دارد

این باز هزار گون شکاری

برگیر کلاه از سر باز

تا پر بزند در این صحاری

زان پیش که می‌دهد مرا دوست

آن لطف نمود و بردباری

که مست شدم ز باده ماندم

اندر بر لطف و حق گزاری

آید از باغ لطف و سبزی

آید ز بهار هم بهاری

ای باد بهار عشق و سودا

بر خسته دلان چه سازگاری

اسکت و افتح جناح عشق

حان الجولان فی المطار

خاموش که غیر حرف و آواز

بی صد لغت دگر سواری

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا