🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۳۱۵۳ : ز اول بامداد سر مستی

(ثبت: 197895)

ز اول بامداد سر مستی

ورنه دستار کژ چرا بستی؟!

به خدا دوش تا سحر همه شب

باده بی‌صرفه، صرف خوردستی

در رخ و رنگ و چشم تو پیداست

که ازان بازی و ازان دستی

نانچ خوردی بده به مخموران

ای ولی نعمت همه هستی

شیر امروز در شکار آمد

لرزه در که فتاد در پستی

بدویدن ازو نخواهی رست

سر بند عاشقانه و رستی

تا که پیوسته در امان باشی

چون بدار الامانش پیوستی

شصت فرسنگ از سخن بگریز

که ز دام سخن درین شستی

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا