🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۳۵۷۲ : در خیالم اگر آن زلف پریشان می بود

(ثبت: 174863)

در خیالم اگر آن زلف پریشان می بود

نفس سوخته ام سنبل و ریحان می بود

دردمندان چه قدر خون جگر می خوردند

درد بیدردی اگر قابل درمان می بود

می شد از حبس دل دولت هر جایی خون

رزق اسکندر اگر چشمه حیوان می بود

گر گلوگیر نمی شد غم نان مردم را

همه روی زمین یک لب خندان می بود

دارد از خرمن من برق دریغ ابر بهار

آه اگر مزرع من تشنه باران می بود

داده بودند عنان تو به دست تو، اگر

جنبش نبض تو در قبضه فرمان می بود

صائب اسرار جهان جمله به من می شد فاش

اگر آیینه من دیده حیران می بود

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا