🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۳۶۱۵ : حسن از دیدن خود بر سر بیداد آید

(ثبت: 174906)

حسن از دیدن خود بر سر بیداد آید

کار شمشیر ز آیینه فولاد آید

کشتگان تو ز غیرت همه محسود همند

گرچه یکدست خط از خامه فولاد آید

از دل خونشده ماست نگارین پایش

چون ازان زلف برون شانه شمشاد آید؟

نفس کامل شود از تنگی زندان بدن

دیو ازین شیشه برون همچو پریزاد آید

دل اگر نالد ازان خنده پنهان چه عجب؟

کز نمک آتش سوزنده به فریاد آمد

سخن هرکه ندارد ز تأمل مغزی

سست باشد، اگر از خامه فولاد آید

شاهد تیرگی جهل بود لاف گزاف

که سگ از سرمه شب بیش به فریاد آید

گرچه از چهره پرد رنگ ز سیلی صائب

رنگ بر روی من از سیلی استاد آید

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا