🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۳۷۴ : به مژگان خارخار از سینه می رویاند آتش را

(ثبت: 171665)

به مژگان خارخار از سینه می رویاند آتش را

به یاقوت لب از رخ رنگ می گرداند آتش را

کبابم می کند آن مست بی پروا، نمی داند

که هر یک قطره اشک من به خون غلطاند آتش را

سپند من ندارد تاب مهتاب و تو سنگین دل

مزاج سرکشی داری که می سوزاند آتش را

نیم پروانه تا بر گرد شمع دیگران گردم

سپند شوخ من از سنگ می رویاند آتش را

به چشم اشکبار من چه خواهد کرد، حیرانم

بر رویی که در چشم آب می گرداند آتش را

درین قحط هواداری، عجب دارم ز خاکستر

که در هنگام مردن چشم می پوشاند آتش را

سخن پرداز شد از عشق تا حسن جهانسوزش

سپند ما بلند آوازه می گرداند آتش را

به همواری ادب کن خصم سرکش را که خاکستر

به نرمی زیر دست خویش می گرداند آتش را

نمی باشد سپر انداختن در کیش ما صائب

سپند ما به میدان جدل می خواند آتش را

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا