🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۳۷۶۴ : صباح مستی و شام خمار می گذرد

(ثبت: 175055)

صباح مستی و شام خمار می گذرد

خوشی و ناخوشی روزگار می گذرد

اگر ز شش جهت آیینه پیش رو دارم

ز هفت پرده چشمم غبار می گذرد

بیا که جوش گل بوسه است روی ترا

مرو که عمر چو باد بهار می گذرد

هر آنچه از پسر ناخلف رود به پدر

ز اهل عصر بر این روزگار می گذرد

همیشه روی تو یک پیرهن عرق دارد

که آب گوهر بر یک قرار می گذرد

به دامن افق آن صبح شوربختم من

که عمر خنده من در خمار می گذرد

بغیر خامه دریانژاد من صائب

که از سر گهر شاهوار می گذرد؟

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا