🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۳۹۱ : ای پیشهٔ تو جفانمایی

(ثبت: 167918)

ای پیشهٔ تو جفانمایی

در بند چه چیزی و کجایی

باری یک شب خیال بفرست

گر ز آنکه تو خود همی نیایی

در باختن قمار با دوست

دست اولین مکن دغایی

بیگانگی ای نگار بگذار

چون با تو فتادم آشنایی

دانم که تو نه حریفی و من

آخر نه که از برم جدایی

تاریکی هجر چند بینم

نادیده به وصل روشنایی

ای حسن خوش تو کرده کاسد

بازار روای پارسایی

وی روی کش تو کرده فاسد

اندیشهٔ مردم ریایی

بی جان بادا هرآنکه گوید

دلداری را تو ناسزایی

زین بیش مکن جفا و بیداد

بر عاشق خویشتن: سنایی

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا