🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۳۹۳۲ : جمال را نگه تلخ او جلال کند

(ثبت: 175224)

جمال را نگه تلخ او جلال کند

حرام را لب میگون او حلال کند

زبان برگ گل از خون گرم بلبل سوخت

نه خون ماست که هر خار پایمال کند

خم سپهر نیاورد تاب باده عشق

دل شکسته چه مقدار احتمال کند

بر آن نهال رعونت به برگ کاهی نیست

گداز غیرت اگر سرو را خلال کند

شکسته است ز بس استخوان من ترسم

که همچو سایه هما را شکسته بال کند

سراب تشنه لبی را غبار منت نیست

فرو رود به زمین به که کس سؤال کند

سماع اختر وچرخ فلک ز ناله ماست

ز جوش فاختگان سرو وجد و حال کند

روان تیره من آب خویش را صائب

مگر به لنگر استادگی زلال کند

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا