🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۴۰۴۶ : عشاق را خرام تو از خویش می برد

(ثبت: 175338)

عشاق را خرام تو از خویش می برد

سیل بهار هر چه کند پیش می برد

هر کس که بی رفیق موافق سفر کند

با خود هزار قافله تشویش می برد

از بوته گداز زر پاک را چه نقص

از نیکوان چه صرفه بد اندیش می برد

دست از کرم مدار که از خوان پرنعیم

رزق تو لقمه ای است که درویش می برد

از زخم تیغ غوطه به خون بیشتر زند

هر کس ستمگرست ستم بیش می برد

آن را که تازیانه ز رگهای گردن است

هر دعوی غلط که کند پیش می برد

بگذر ز جمع مال که زنبور بی نصیب

با خویشتن ز شان عسل نیش می برد

کج نیز راست می شود از قرب راستان

صائب اگر ز تیر کجی کیش می برد

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا