🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۴۱۵۹ : چون حرف شکوه برق ز تیغ زبان زند

(ثبت: 175451)

چون حرف شکوه برق ز تیغ زبان زند

تبخاله قفل خامشیم بر دهان زند

دیگر چو تیر قد نکند راست در مصاف

آن را که ابروی تو به پشت کمان زند

شد سروی از بهار رخش آه سرد من

کز جلوه پشت پای بر آب روان زند

آه بلندی از جگر رشک می کشم

خورشید بوسه چند بر آن آستان زند

تیر از تنم برآورد انگشت زینهار

از خون گرم من لب تیغ الامان زند

نگذاشت پای سرو ببوسیم تنگ چشم

دست چنار بر کمر باغبان زند

صائب ز حسرت قفس ودام سوختیم

کو برق خانه سوز که بر آشیان زند

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا