🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۴۱۶۹ : زینسان که شیشه خنده مستانه می زند

(ثبت: 175461)

زینسان که شیشه خنده مستانه می زند

آخر شراب بر سر پیمانه می زند

بیکار نیست گریه بی اختیار شمع

آبی بر آتش دل پروانه می زند

درمشک سوده تابه کمر غوطه می خورد

مشاطه ای که زلف ترا شانه می زند

در کشوری که مشرق دلهای روشن است

خورشید گل به روزن کاشانه می زند

رطل گران تکلف مخمور می کند

طفلی که سنگ بر من دیوانه می زند

ما ونگاه یار که ناآشنایی اش

ناخن به دل چو معنی بیگانه می زند

تا کعبه هست دیر ز آفت مسلم است

این برق خویش را به سیه خانه می زند

صائب کسی که بگذرد از سر سپندوار

خود را به قلب شعله دلیرانه می زند

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا