🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۴۳۹۹ : تا خنده ازان غنچه مستور برآمد

(ثبت: 175691)

تا خنده ازان غنچه مستور برآمد

صبح شکر از چاک دل موربرآمد

از دیدن رویت دل آیینه فروریخت

این لاله مگر از جگر طور برآمد

با مرهم افسرده کافور نجوشد

داغی که به خونگرمی ناسور برآمد

هر ذره که دیدیم همین زمزمه را داشت

این نغمه نه از پرده منصور برآمد

آن روز که از داغ من افتاد سیاهی

خورشید ز جیب شب دیجور برآمد

با خامه صائب طرف بحث مگردید

نتوان به سخن با شجر طور برآمد

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا