🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۴۵ : تا به شکار رفته‌ای گشته دلم شکار غم

(ثبت: 191205)

تا به شکار رفته‌ای گشته دلم شکار غم

هست مرا ازین سپس طیش فزون و عیش کم

گر نه ز محنت زمان شاه شود مرا ضمان

نیست ز بختم این گمان کاو برهاندم ز غم

تا پی صید آهوان خنگ ملک بود روان

جان و دلم بود نوان از چه ز آه دم‌به‌دم

شه به غزال بسته دل من ز هزال خسته‌ دل

او ز خیال رسته دل، من ز ملال بسته دم

ای بت شنگ شوخ لب خیز و بسیج کن طلب

تا بجهیم ازین کرب، تا برهیم ازین الم

چند قرین ناله‌ای داغ به دل چو لاله‌ای

خیزو بده پیاله‌ای تا برهیم ازین نقم

چین بگشا ز گیسوان، تازه کن از طرب روان

چند زنی بر ابروان این همه پیچ و تاب و خم

مژده بده که صبحگه شاه جهان رسد ز ره

از قمرش بسر کله وز ملکش به‌بر خدم

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا