🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۴۷۶ : من و مصری که شکرخیز بود خاک آنجا

(ثبت: 171767)

من و مصری که شکرخیز بود خاک آنجا

کوزه شهد شود حنظل افلاک آنجا

در خرابات چه حاجت به مناجات من است

دست برداشته دایم به دعا تاک آنجا

در محبت لب خشک و مژه تر باب است

هیزم تر نفروشند ز مسواک آنجا

باد در دست برون می روم از صحرایی

که بود برق، شکار خس و خاشاک آنجا

در بهشتی غم او در جگرم خار شکست

که نیابند به درمان دل غمناک آنجا

نفسم تنگ شد از باغ خوشا کنج قفس

که در فیض گشوده است ز هر چاک آنجا

سفری با نفس سوخته دارم در پیش

که حساب نفس صبح شود پاک آنجا

صائب از کوی خرابات به جایی نرود

دختری خواسته از سلسله تاک آنجا

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا