🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۴۹۷ : گر نبینیم به خلوت رخ چون ماه ترا

(ثبت: 171788)

گر نبینیم به خلوت رخ چون ماه ترا

کسی از ما نگرفته است سر راه ترا

غیر می خوردن پنهان همه شب با اغیار

نیست تعبیر دگر، خواب سحرگاه ترا

گر چه صد شیشه دل پیش تو بر سنگ زدند

نشنید از دل چون سنگ، کسی آه ترا

برنداری به نگه دلشده ای را از خاک

که به مژگان همه شب پاک کند راه ترا

نور آیینه فزون می شود از خاکستر

ابر خط کم نکند روشنی ماه ترا

هر چه در خاطر من می گذرد می دانی

غافل از خویش کنم چون دل آگاه ترا؟

آن مهی یک شب و سی شب بود این مالامال

نسبتی نیست به مه،جام شبانگاه ترا

غیر افسوس نهال تو ندارد ثمری

باد پیوسته به دست است هوا خواه ترا

بحر مواج بود عالم از آغوش امید

تا که در هاله آغوش کشد ماه ترا؟

نیست ممکن که نگردد دلش از درد دو نیم

هر که صائب شنود ناله جانکاه ترا

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا