🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۵۱۴۶ : عالم بالا ندارد فیض ازپاکان دریغ

(ثبت: 176438)

عالم بالا ندارد فیض ازپاکان دریغ

قطره خود را ندارد از صدف نیسان دریغ

زر که صرف کیمیا گردد یکی صد می شود

خرده جان را چرا کس دارد از جانان دریغ؟

رزق می آید به پای میهمان از خوان غیب

بی نصیب آن کس که نعمت دارد از مهمان دریغ

صاف کن دل تا ازان رخسار صافی برخوری

تابه چند آیینه داری ازمه کنعان دریغ ؟

دامن دولت چو هر ساعت به دست دیگری است

دست تا از توست از سایل مدار احسان دریغ

آن که ازدندان دهانت پر ز گوهر ساخته

نیست ممکن تالب گور از تودارد نان دریغ

بس که شد امساک صائب عام در دوران ما

سنگ می دارند از دیوانگان طفلان دریغ

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا