🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۵۱ : دی من و محمود در وثاق نشستیم

(ثبت: 191217)

دی من و محمود در وثاق نشستیم

لب بگشادیم‌ و در به روی ببستیم

گفتم برخاست باید از سر عالم

گفت بلی تا به مهر دوست نشستیم

گفتمش ایثار راه میر چه باید

گفت دل و جان نهاده بر کف دستیم

گفتم شیر از کمند میر نجسته است

گفت که ما نیز از آن کمند نجستیم

گفتم ما را نموده حزمش هشیار

گفت ولیکن ز جام عشقش مستیم

گفتم ما را بلند ساخته جاهش

گفت ولیکن به خاک راهش پستیم

گفتم قرینست تا که مادح اویم

گفت مفرمای بوده‌ایم که هستیم

گفتم ازین بیشتر دلم را مشکن

گفت مگر عهد میر بد که شکستیم

گفتم او خواجهٔ فقیر پرستست

گفت که ما بندهٔ امیر پرستیم

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا