🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۵۳۵۷ : داده ام دست ارادت با حنای لای خم

(ثبت: 176649)

داده ام دست ارادت با حنای لای خم

پای رفتن نیست از میخانه ام چون پای خم

بیت معمور خرابات است یارب کم مباد

تا قیامت خشتی از بنیاد پا بر جای خم

همت ساقی دو چندانم شراب لعل داد

گوهر عقلم اگر پامال شد در پای خم

با بزرگان یک طرف افتادن از عقل است دور

محتسب بیجاکمر بسته است در ایذای خم

تنگ ظرفی را چو مینا بر کنار طاق نه

کوه تمکین شو که در میخانه گیری جای خم

سر به گردون در نمی آرم زاستغنای عشق

همت دریاکشان را کی بود پروای خم

می توان از صورت هرکس به معنی راه برد

جوهر می را توان دریافت از سیمای خم

چند صائب همچو ساغر هرزه پروازی کنم

مدتی قصد اقامت می کنم در پای خم

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا