🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۵۴۰۱ : می کنم دل خرج تا سیمین بری پیدا کنم

(ثبت: 176693)

می کنم دل خرج تا سیمین بری پیدا کنم

می دهم جان تا زجان شیرین تری پیدا کنم

هیچ کم از شیخ صنعان نیست درد دین من

به که ننشینم ز پا تا کافری پیدا کنم

تا ز قتل من نپردازد به قتل دیگری

هر نفس چون شمع می خواهم سری پیدا کنم

پاس ناموس وفا دارد مرا ازبیکسان

ورنه من هم می توانم دیگری پیدا کنم

ساده خواهد شد ز کوه درد و غم صحرای عشق

تا من بی صبر و طاقت لنگری پیدا کنم

رشته عمرم ز پیچ و تاب می گردد گره

تا ز کار درهم عالم سری پیدا کنم

از بصیرت نیست آسودن درین ظلمت سرا

دست بر دیوار مالم تا دری پیدا کنم

این قفس را آنقدر مشکن بهم ای سنگدل

تا من بی دست و پا بال و پری پیدا کنم

می گرفتم تنگ اگر در غنچگی بر خویشتن

می توانستم چو گل مشت زری پیدا کنم

چون ندارم حاصلی صائب بکوشم چون چنار

تا به عذر بی بریها جوهری پیدا کنم

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا