🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۵۴۶۵ : از شکست آرزو قند مکرر می خوریم

(ثبت: 176757)

از شکست آرزو قند مکرر می خوریم

بر لب خود خاک می مالیم و شکر می خوریم

با سپهر تلخ سیما خنده رو بر می خوریم

زهر اگر در جام ما ریزند شکر می خوریم

از تو تا دوریم از ما دور می گردد حیات

با تو چون بر می خوریم از زندگی برمی خوریم

شیوه ما نیست از بیداد روگردان شدن

سیلی دریا ز خلق خوش چو عنبر می خوریم

از عزیز مصر و شکرزار او آسوده ایم

ما که گرد کاروان را همچو شکر می خوریم

گر چه تبخال خون داریم ظاهر در قدح

بی گزند دیده بد آب کوثر می خوریم

نعمت الوان عالم را کند خون در جگر

کاسه خونی که ما از دست دلبر می خوریم

می کند از روزی ما کم سپهر تنگ چشم

گاهی از بی دست و پایی گر سکندر می خوریم

میوه های خام انجم پخته شد بر خاک ریخت

ما زخامی همچنان گرمای محشر می خوریم

خودنمایی نیست در زیر فلک آیین ما

زیر خاکستر دل خود همچو اخگر می خوریم

برنمی داریم دست از زلف مشکین سخن

چون قلم چندان که زخم تیغ بر سر می خوریم

در تلافی میوه شیرین به دامن می دهیم

همچو نخل پر ثمر سنگی که بر سر می خوریم

صائب از فیض خموشی در دل دریای تلخ

آب شیرین چون صدف از جام گوهر می خوریم

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا