🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۵۵۱۲ : دل صد پاره خود را به زلف یار می بندم

(ثبت: 176804)

دل صد پاره خود را به زلف یار می بندم

من این اوراق را شیرازه از زنار می بندم

به چشم خیره رسوا نگاهان برنمی آیم

به افسون گر چه چشم رخنه دیوار می بندم

دم سرد خریداران اگر این چاشنی دارد

شوم گر آب گوهر یخ درین بازار می بندم

زبان در کام چون پیکانم از خشکی نمی گردد

لب خشک از تکلم چون لب سوفار می بندم

ز چشمم روی می تابد ز حرفم گوش می گیرد

نگه در چشم می دزدم لب از گفتار می بندم

ز تسخیر مزاح سرکش او عاجزم ور نه

به تردستی شعله را با خار می بندم

کمر در خون من صد عندلیب مست می بندد

گل داغی اگر بر گوشه دستار می بندم

فرستم نامه چون صائب به آن سنگین دل کافر

به بال نامه بر با رشته زنار می بندم

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا