🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۵۷۰۸ : ز ناروایی خود این چنین که خوار شدم

(ثبت: 177000)

ز ناروایی خود این چنین که خوار شدم

به حیرتم که چسان خرج روزگار شدم

درین قلمرو آفت ز ناتوانیها

به هر کجا که نشستم خط غبار شدم

تو شاد باش که من همچو غنچه تصویر

خجل ز آمدن و رفتن بهار شدم

ز وحشتی که نکردند آهوان از من

به آشنایی لیلی امیدوار شدم

همان چو گرد یتیمی فزود قیمت من

ز بردباری خود گر چه خاکسار شدم

نمانده بود ز دل جز غبار افسوسی

ز خواب بیخبریها چو هوشیار شدم

همان ز سوزن کوته نظر در آزارم

اگر چه همچو مسیحا فلک سوارشدم

چه حاجت است به آغوش همچو موج مرا

چنین که محو در آن بحر بیکنار شدم

به پشت پاست مرا همچو لاله دایم چشم

ز دل سیاهی خود بس که شرمسار شدم

به گنج راه نبردم درین خراب آباد

اگر چه همچو زبان در دهان مار شدم

ز آب من جگر تشنه ای نشد سیراب

مرا ازین چه که چون گوهر آبدار شدم

ز اختیار مزن دم درین جهان صائب

که من ز راه ادب صاحب اختیار شدم

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا