🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۵۸۸۵ : با شوخ دیدگان هوس آشنا نیم

(ثبت: 177177)

با شوخ دیدگان هوس آشنا نیم

چون عقده حباب اسیر هوا نیم

دنبال بیقراری دل سر نهاده ام

چون کاروان ریگ پی رهنما نیم

دارم عقیق صبر به زیر زبان خویش

مانند خضر تشنه آب بقا نیم

دیوانه ام ولیک بغیر از دو زلف یار

دیگر به هیچ سلسله ای آشنا نیم

اصلاح هیچ شمع پریشان نمی کنم

ایمن ز تیغ بازی صبح جزا نیم

دارم چو غنچه دست تصرف در آستین

در بوستان گسسته عنان چون صبا نیم

در آفتابروی قناعت نشسته ام

در جستجوی سایه بال هما نیم

بیطاقتی همان در فریاد می زند

هر چند همچو بوی گل از گل جدا نیم

هر چند آبروی حیاتم به باد رفت

شرمنده غباری ازین آسیا نیم

بیرون ز تنگنای سپهرست سیر من

چون پست فطرتان به زمین آشنا نیم

نقش (امل) ز لوح دل خویش شسته ام

در ششدر تعلق چون بوریا نیم

آب حیات را به خضر باز می دهم

حمال بار منت اهل سخا نیم

با مردم سبک نکنم دست در میان

بی لنگر و سبکسر چون کهربا نیم

صائب حساب زندگی خود نمی کنم

از عمر آن نفس که با یاد خدا نیم

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا