🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۶۰۳۳ : باده بی لعل لب دلبر نمی باید زدن

(ثبت: 177325)

باده بی لعل لب دلبر نمی باید زدن

غوطه در دریای بی گوهر نمی باید زدن

با حیا نتوان ز لعل دلبران سیراب شد

کوزه سربسته بر کوثر نمی باید زدن

نیست چین در کار آن پیشانی واکرده را

صفحه آیینه را مسطر نمی باید زدن

رنج باریک آورد آمیزش سیمین بران

سر برون چون رشته از گوهر نمی باید زدن

رخنه ای زندان گردون را به جز تسلیم نیست

در قفس بیهوده بال و پر نمی باید زدن

خواب آسایش گرانسنگ است خون مرده را

بر رگ این غافلان نشتر نمی باید زدن

تا به آن خشک چون آیینه بتوان ساختن

قطره در ظلمت چو اسکندر نمی باید زدن

زردرویی می کند یکسان به خاک تیره ات

حلقه چون خورشید بر هر در نمی باید زدن

تشنه چشمان آب و رنگ از لعل، صائب می برند

در حضور زاهدان ساغر نمی باید زدن

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا