🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۶۲۶۳ : نیست مقدور علاج غم دنیا کردن

(ثبت: 177555)

نیست مقدور علاج غم دنیا کردن

گره از جبهه به ناخن نتوان وا کردن

از ولی نعمت عقبی نتوان رو گرداند

از بصیرت نبود پشت به دنیا کردن

می شود بسته در فیض ز واکردن لب

درد خود عرض نباید به مسیحا کردن

آنقدر از دل صد پاره نمانده است بجا

که به احباب توان رقعه ای انشا کردن

پیش دریای گهرخیز به هر قطره گدا

لب به دریوزه نباید چو صدف وا کردن

عنقریب است که هم پله قارون شده است

خواجه از تکیه به جمعیت دنیا کردن

خامه بیهوده دهد نبض به دستی هر دم

نشود درد سخن به، به مداوا کردن

نیست ممکن به فسون بدگهران نیک شوند

که گره از دم عقرب نتوان وا کردن

زن چه باشد که ازو مرد به فریاد آید؟

شاهد عجز بود شکوه ز دنیا کردن

نور خورشید دهد دیده دل را صائب

گریه چون شمع نهان در دل شبها کردن

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا