🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۶۲ : جانا ز ناتوانی از خویشتن به جانم

(ثبت: 205015)

جانا ز ناتوانی از خویشتن به جانم

آخر ترحمی کن بر جان ناتوانم

اغیار راست نازت، عشاق را عتابت

محروم من که از تو نه این رسد نه آنم

مرغ اسیرم اما دارم درین اسیری

آسایشی که رفته است از خاطر آشیانم

نخلم ز پا فتاده شادم که کرد فارغ

از فکر نوبهار و اندیشهٔ خزانم

زنهار بعد مردن فرسوده چون شود تن

پیش سگان کویش ریزند استخوانم

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا