🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۶۸۲۱ : خارخاری به دل افتاده ز مژگان کسی

(ثبت: 178113)

خارخاری به دل افتاده ز مژگان کسی

که نپیچیده نگاهش به رگ جان کسی

میوه خلد به کوته نظران ارزانی

دست امید من و سیب زنخدان کسی

به یکی بوسه که جان در تن عاشق آید

چه شود کم ز لب لعل تو ای جان کسی؟

دامن دشت به سودازدگان ارزانی

نکشد آتش ما منت دامان کسی

همچو خورشید سرآمد نتوانی گردید

مدتی تا نروی در خم چوگان کسی

تا قناعت به سر انگشت توان کرد چو شمع

نخورد کودک ما شیر ز پستان کسی

زاهد بی مزه و سیر خیابان بهشت

من سودازده و چاک گریبان کسی

به دمی آب که دل سوخته ای آساید

خشک مغزی مکن ای چشمه حیوان کسی

چون به چشمش ندهم جای که در پرده دل

اشک من شور شد از گرد نمکدان کسی

سنبل یک چمن و جوهر یک آینه اند

طره بخت من و زلف پریشان کسی

خبرش نیست ز سرگشتگی ما صائب

هر که سر گوی نکرده است به میدان کسی

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا