🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۶۸۷۸ : به محفلی که رخ از باده لاله زار کنی

(ثبت: 178170)

به محفلی که رخ از باده لاله زار کنی

چه خون که در دل بی رحم روزگار کنی

دگر به صید غزالان نمی کنی رغبت

دل رمیده ما را اگر شکار کنی

کجا به فکر من بی شراب می افتی؟

تو کز مکیدن لب چاره خمار کنی

به لاله زار گر افتد رهت، ز پرکاری

به طوف خاک شهیدان خود شمار کنی

تو کز حیا نکنی شانه زلف را هرگز

چه التفات به دلهای بی قرار کنی؟

ز عطسه خون غزالان به خاک می ریزد

اگر کمند خود از زلف مشکبار کنی

چه خنده ها که به وضع جهان کنی چون صبح

نفس شمرده زدن را اگر شعار کنی

به فکر دوری بی اختیار اگر باشی

ز هر چه هست جدایی به اختیار کنی

نفس بر آتش سوزنده بال و پر گردد

مباد شکوه ز اوضاع روزگار کنی

چه حاجت است به جام جهان نما صائب

اگر تو آینه سینه بی غبار کنی

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا