🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۷۳ : تو را رسمست اول دلربایی

(ثبت: 191261)

تو را رسمست اول دلربایی

نخستین مهر و آخر بی‌ وفایی

در اول می‌نمایی دانهٔ خال

در آخر دام گیسو می گشایی

چو کوته می‌نمودی زلف گفتم

یقین کوته شود شام جدایی

ندانستم کمند طالع من

ز بام وصل یابد نارسایی

برآن بودم که از آهن کنم دل

ندانستم که تو آهن‌ربایی

من آن روز از خرد بیگانه گشتم

که با عشق توکردم آشنایی

نپندارم که باشد تا دم مرگ

گرفتار محبت را رهایی

مرا شاهی چنان لذت نبخشد

که اندر کوی مه رویان گدایی

سحر جانم برآمد بی‌تو از لب

گمان بردم تویی از در درآیی

چو دیدم جان محزون بود گفتم

برو دانم که بی‌جانان نپایی

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا