🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۸۳۶ : نگاری مست لایعقل چو ماهی

(ثبت: 181032)

نگاری مست لایعقل چو ماهی

درآمد از در مسجد پگاهی

سیه زلف و سیه چشم و سیه دل

سیه گر بود و پوشیده سیاهی

ز هر مویی که اندر زلف او بود

فرو می‌ریخت کفری و گناهی

درآمد پیش پیر ما به زانو

بدو گفت ای اسیر آب و جاهی

فسردی همچو یخ از زهد کردن

بسوز آخر چو آتش گاهگاهی

چو پیر ما بدید او را برآورد

ز جان آتشین چون آتش آهی

ز راه افتاد و روی آورد در کفر

نه رویی ماند در دین و نه راهی

به تاریکی زلف او فرو ریخت

به دست آورد از آب خضر چاهی

دگر هرگز نشان او ندیدم

که شد در بی نشانی پادشاهی

اگر عطار با او هم برفتی

نیرزیدش عالم برگ کاهی

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا