🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۸۶ : من نمی‌آیم به هوش از پند، بیهوشم گذار

(ثبت: 169655)

من نمی‌آیم به هوش از پند، بیهوشم گذار

بحر من ساحل نخواهد گشت، در جوشم گذار

گفتگوی توبه می‌ریزد نمک در ساغرم

پنبه بردار از سر مینا و در گوشم گذار

از خمار می گرانی می‌کند سر بر تنم

تا سبک گردم، سبوی باده بر دوشم گذار

کرده‌ام قالب تهی از اشتیاقت، عمرهاست

قامت چون شمع در محراب آغوشم گذار

گر به هشیاری حجاب حسن مانع می‌شود

در سر مستی سری یک بار بر دوشم گذار

شرح شبهای دراز هجر از زلف است بیش

پنبه‌ای بر لب ازان صبح بناگوشم گذار

می‌چکد چون شمع صائب آتش از گفتار من

صرفه در گویایی من نیست، خاموشم گذار

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا