🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

خاطره

(ثبت: 208418)

شب
سراسر
زنجيرِ زنجره بود
تا سحر،

سحرگه
به‌ناگاه با قُشَعْريره‌ی درد
در لطمه‌ی جانِ ما
جنگل
از خواب واگشود
مژگانِ حيرانِ برگش را
پلکِ آشفته‌ی مرگش را،
و نعره‌ی اُزگَلِ ارّه‌ زنجيری
سُرخ
بر سبزیِ‌ نگرانِ دره
فروريخت.

 

 

تا به کسالتِ زردِ تابستان پناه آريم
دلشکسته
به‌ترکِ کوه گفتيم.

 

۱۲ شهريورِ ۱۳۷۲

 

 

 

 

 

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا