🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 از نای ناصری

(ثبت: 264386) مهر 12, 1402 
از نای ناصری

 

این قطعه که به احتمال قوی، طولانی‌تر از «ترانه ی توحید» و در واقع طولانی‌ترین سروده‌ی ماناست،
ادامه‌ی شعر «گزارش به نازادگان» سید علی صالحی است. و قاصد غم‌های شاعری‌ست که همه چیزش را از دست داد…

 

موسم اروتیک لب و انار
توطئه‌ی تاریکِ ترانه و تخیل بود
تا نام تو را بر چوبه‌ی نان مصلوب کنند
وگرنه هیچ بادی
با گیس خیسش سر سودا نداشت.
بنویس:
هنوز بیوه‌زنی در بغداد
خواب پرچم سیاه ابوبکر می‌بیند
تو با گلاله محشور نشدی
گلوله را دریاب…

چرا به یاد نمی‌آورم؟
گفت از زندگی‌ام برو بیرون
و حالا سکندری سرشکسته‌ام
بر آستان تاریکی
که از سروده‌هایم سکندری خورده‌ام

بنویس:
افکار عمومی
صفیر خمپاره را از یاد برده‌اند
همچنان که زنان،
شیفتگان بی‌خوابشان را در پستوی یاد
چریکه آغاز کن قاضی محمد!
چکامه‌اش با من:
جنگ و صلح هر دو
شیرخوار ناگزیر یک سینه‌اند!
ما سوختگان بی‌سور و سرور
عبرت‌نامه‌ی هزار نسل مچاله‌ایم
بنویس: پرچم صلح اگر فاحشه نبود
با هر باد نابهنگام نمی‌رقصید
بنویس: این پیراهن پاره
چرا دگمه‌های دهانم را نمی‌بندد؟

چرا به یاد نمی‌آورم؟
پلاکی بر گردن جمجمه و باروت
پوتین جا مانده‌ای بر سینه‌ی صحرا
یقین دارم
مرگ، نام مستعار زندگی بود
و گرگی که در شکاف کوه می‌مویید
هنوز معنای خون را
از حافظه‌ی دندان‌هاش پاک نکرده بود
جنگ در میانه‌ها می‌رقصید
و آن کودک بی‌پا
که بر نیمکت نمور خوابیده
نامش صلح بود!
گفت از زندگی‌ام برو بیرون
انگار آب گریبان آتش را درید
رفت و من ماندم و سنگری سرد در نمی‌دانم کجا؟
چه می‌توانم گفت؟
رفت و کلمه‌ای پیدا نکردم
تا حریفان به وصله‌های ناجور این شعر نخندند
انگار پرونده‌ی گناه سیب
هنوز بر روی میز جبرییل بود
گفته بودم: شیشه‌ی شوق مانا
شکستی‌ست.
اما گوش گل
بدهکار حنجره‌ی هَزار دلشکسته نبود…

چرا به یاد نمی‌آورم‌؟
دلنوشته‌های دشت باکره برای باران
نامه‌ی بی‌جواب ذره‌ها به خورشید
بنویس مرد:
سموم بی‌کسی
از هزارتوی سرود این شاعر تنها گذشت
انگار شانه‌ی برف از روز نخست
منبری برای معراج چکمه‌ها بود
انگار هرچه در هاون باد کوبیدیم
یاسین یأس یاسمن‌ها بود
آه
چه کسی گفت، مالک مزرعه‌ی مصیبت شانه‌ی خونین مسیحاست؟
پس من، مصلوب بی‌نشان کدام ناصره‌ام
که ناصری رهایم کرد؟
هی داروین، آسوده بخواب
این شعر
بغضی تکامل یافته است…

چرا به یاد نمی‌آورم؟
نام تمام شهیدان، نوید بود
نام تمام دلشدگان: مانا
بنویس:
خاک اگر خسته‌ی سواران سودا نبود
می‌توانست
بالش گریه‌ی هزار ابر سترون باشد
بنویس: آدمیزاد
فرزند خلف لبخنده‌ای غمگین‌ست
ورنه چه دلیلی‌ست
برای گریستن بی‌گاه مردی بر دامن دریا؟
ما
عابران بی‌مقصد هزار راه نرفته‌ایم
که بند از کفش حوصله باز کردیم.
آه
گلاله هرگز نام هیچ زنی نبود
نام دیگر زندگی بود…

چرا به یاد نمی‌آورم؟
عشق از دالان نخستین نگاه می‌گذشت
حالا شمشیر رستم و چراغ دیوجانوس
شکسته است
جام جمشید از زهره‌ی ضحاک
تخت سلیمان از سودای سبا
برای مادرت بنویس:
عشق نیلوفری تنهاست
که برهنه در باران دیلمان می‌رقصد
نازنین
ما مغضوبین ناگزیر یک زمینیم:
من از بغض بیستون شکستم
تو از اندوه آبیدر…

چرا به یاد نمی‌آورم؟
همیشه بهانه‌ای هست
ورنه هیچ انسانی
همخوابه‌ی هرشب اندوه نمی‌شد
همیشه میان دو دلداده
مرزی‌ست
به درازای نیل
بنویس: دوات شاهنامه را
از خون سیاوش ساختند
سوخت‌بار شعر مانا را
از بغض گلاله!
هی هاجر ساده دل!
هنوز چاقوی تیز
بر گلوی اسماعیل است…

چرا به یاد نمی‌آورم؟
همیشه سنگی در آستین تاریخ بود
برای پیشانی حلاج
همیشه ریسمانی
احوال گردن نوید را از داروغه‌ها می‌پرسید
بنویس:
زخم سینه‌ی مسیحا
از تردید توماس تازه‌تر شد
باورکن
انسان
اعتراف تلخی‌ست به تنهایی!

چرا به یاد نمی‌آورم؟
رقص تنبان رسوایی
بر طناب طعنه‌ی فامیل
شراب و شام آخر و تردید تازه‌ی توماس
و
آسمان زرد بیضا
خون ریخته‌ی حق بر کاشی حلاج
بنویس:
بوی قهوه‌ی قلیچ و عطر گردن السیا
دامن‌گیر هزار نسل سوخته خواهد شد
دریغا
مگر ما نفرین‌شده‌ی کدام ستاره‌ی دور بودیم
که قبای تَرمه‌دوز وصال
هنوز هم بر تنمان زار می‌زند؟
آه نیوتن
جان تو و جان این میوه‌ی کال
جاذبه‌ی چشمی،
ما را بی‌نوا بلعیده است…

بنویس:
در خاورمیانه هنوز هم مردی‌ست
که صدای سخن عشق را
از اندوه آژیرها می‌شنود.
هنوز نام همه‌ی سرخرگ‌ها
اروند است
منِ بی‌خانمان، باور می‌کنی
وطن سرفراز زنی بوده‌ام
که روزی از پهلوی چپم برخاست و
گفت:
آه… آدم! هوای این آسمان، خاکی‌ست
بیا به بی‌گاهان برویم…
بنویس هنوز هم کسی هست
در مزامیر این رسول دل‌شکسته
که بوی پیراهن زنی را
بادها به دامنش بدهکارند
مگر
شیرخورده‌ی پستان کدام ابر نابکار بوده‌ام
که هنوز گونه‌هایم جالیز رنج‌اند؟

بنویس: این خرافات
همه خواب خنیاگری بود
در سکوت سازها
نصیب من اگر زن بود
زندگی
به ریش این گریه‌ها، نمی‌خندید..‌.
هنوز هم گاهی
به فانوس پیه‌سوز ماه می‌گویم:
یکی را یک روز .. یک بار
در پس‌وپیش خیالم بوسیدم
که از خطه‌ی خردادی خسته می‌آمد
اما چشم‌هایش
باردار هزار فروردین دیوانه بود
آه السیا
گناه همه‌ی گندم‌ها به گردنت
اگر از دود و دم این سرود
بر زیتون نگاهش سرمه نکشی

چرا به یاد نمی‌آورم؟
پرومته می‌خواست
برای معشوقه‌اش
که زنی بود از تبار قندیل
گل آتش ببرد
و قرن‌هاست
پیش این کلاغ‌های جگرخوار
صحبت از نگاه ستاره جرم است!
بنویس:
تشنگی اگر در طالع ما نبود
هزار چشمه از تمنای کویر می‌جوشید
من نیز
از شمردن تاول‌های پای هاجر
به مختصات زمزم رسیدم
من نیز پرومته‌ای بودم
که گل آتش را به گیسوی شب سنجاق کردم
بنویس: ما پیله‌های محکوم به ابریشم خالصیم
و پرواز، آرزویی عقیم بود
که از باد به عاریت گرفتیم
آه نفسم بالا نمی‌آید
لابد فردا
در ستون حوادث تیتر خواهند زد:
شعری که از عشق آشفته بود،
شاعرش را با کلمات خفه کرد!

چرا به یاد نمی‌آورم؟
نام همه‌ی چوبه‌ها
روزی درخت بود
نام همه‌ی شعرها، اشک دیده‌ی او
همیشه فرجام سلام
لبخند نبود
رودهای آشفته‌ی بسیار دیدم
که دستشان به دامن دریا نرسید
درست مثل همین دیوانه
که از زن و زیتون،
به نیمکت نیمدار و گریه‌ی بی‌گدار رسید
انگار از تمام این اساطیر
فقط من بودم
که پای سرود سنگ و مویه‌ی رود نشستم…

اما
اما
امااااا… انگار
چیزهایی را به یاد می‌آورم
اینکه شاتوت‌ها هر شب
سر لب‌های تو قمار می‌کردند
اینکه بادها به موهایت دخیل می‌بستند
اینکه در چشم‌هایت
ابری پناه گرفته و
بر غربت کلمات مانا می‌گریست
حالا هر گل زنبق را بو کنی
شرح حال مرا به پروانه خواهد گفت
تو نیستی
و شوکران نبودنت
آموزگار هزار افلاطون غارنشینم کرد
نقش خنده‌ات را هم سفارش داده‌ام
بر دیبای آرزو بزنند
جان دلم
آلاچیق‌ها، کنام کلمات مختوم قلی بودند
وگرنه منگلی مهجور
بستری برای گریستن نداشت…

حالا به یادم آمده
آن قاصدک که از سر سودای ما گذشت
رایحه‌ی رازی با خود داشت
هنوز هم
پس از بیست‌وسه سال
تنها نام گلاله را از نسیم سوران می‌شنوم
و این ترانه تاجی‌ست
بر سر اندوه او یا تارک تنهایی من؟
نمی‌دانم…
نمی‌دانم و این بغض بی‌مجال،
قرن‌هاست در گلویم قندیل بسته است

به یاد می‌آورم
لَختی به لب‌هایش نگاه می‌کردم
خون لخته‌ی کولبری
بر سکوت برف باشماق!
باور کرده بودم
شهیدان نان
از رشیدان جنگ شاعرتر بوده‌اند!
باور کرده بودم
هرکس به ملتقای سنگ و ستاره برسد
به قدر سایه‌ی سپیدار
از سادگی سهمی دارد
هی… ترکمان تازه سوار
سعی بیهوده می‌بافی
کمند این کلمات، باورش را بندی نکرد
دیگر به معجزت هیچ موسایی
لکنت از زبان این مزامیر
گشوده نخواهد شد…

 

گمیشان، ترکمن‌صحرا ۱۹ خرداد ۱۴۰۱

 

 

 

نقدها
  1. مهرداد مانا

    مهر 12, 1402

    ئه گه ر هاتیتو آگات له خوت بی گیانم
    اگه برگشتی مواظب خودت باش جان من
    خاس خوت بپوشه سه رمات نه بی باوانم
    خودتو خوب بپوشون که سرما نخوری باوانم
    ئه گه ر هاتیته و ریزی خورم بو بیره
    اگر برگشتی کمی از خورشید برام بیار
    بینمه بان چاوماو آخر به دوریت فیره
    که بزارم روی چشام چون به دوریت عادت کرده
    ئه گه ر هاتیته و کلیله کم دانیاگه
    اگر برگشتی کلید رو واست گذاشتم
    له ژیر گولدانی که ناو خوتم لی ناگه
    زیر همون گلدانی که اسم خودت روشه
    جار جار ایژن سه نا مه عتل مه مینه
    بعضی وقتا بهم میگن ثنا دیگه منتظر نباش
    ئه و ئیتر نه یته و بو هاتنی مه خوینه
    اون دیگه نمیاد برای اومدنش نخون
    ایژن خه یاله
    میگن خیاله
    تو دروبوی
    تو دروغ بودی
    ایژن تو نایته و اوان نازانن تو درو نی
    میگن تو برنمی گردی اونا نمیدونن تو دروغ نیستی
    روژه هر تی ته و
    یه روز برمیگردی
    ئه گه ر هاتی ته و گیانه هر وک جارانم
    اگه برگشتی عزیزم هنوز مثل قبلنام
    ساکت و بیده نگ بو تو چاو به گریانم
    ساکت و ارومم واسه تو اشک میریزم
    تو فقط بیره و باوان گیان چاو خو هیچ نیه
    تو فقط برگرد باوان جانم چشم که هیچی نیست
    گیانکم بوتو بوتو قوچی قوربانم
    جونمم برای تو ، برای تو قوچ قربانیم
    ئه گه ر هاتیته و که دیت ژینم خه زانه
    اگر برگشتی دیدی زندگیم خزان شده
    دلت نه گیره له م پاییزو بارانه
    دلت توی این پاییز و بارون نگیره
    فقط که تو چوی بهار لای من نه ماگه
    چون از وقی که تو رفتی بهاری توی زندگیم
    نمونده
    له و روژه تو چوی قه لای دلم ره میاگه
    از اون روزی که تو رفتی قلعه ی دلم آوار شده
    اگر هاتی ماچم که به تاسه تم گیانه
    اگه اومدی بوسم کن خیلی دلم هواتو کرده
    تو خوا هاتی نازم که بی ناز که فتم گیانه
    تورو خدا نازم کن بی ناز افتادم جانم
    ئه گه ر هاتی ئه مرا مه چو هیزیک نه ماگه پیم
    اکه اومدی دیگه نرو جونی برام نمونده
    چاویک له ناو چاوم که لمیژه چاوه ریم
    یه نگاه به چشام بنداز من خیلی وقته منتطرتم
    اگر هاتی گو یمه گره بو اوانه وا
    اگه اومدی گوش نده به حرف اونایی که میگن خیاله
    ایژن خه یاله تو دروبوی
    میگن خیال تو دروغ بودی
    ایژن تو نایته و اوان نازانن تو درو نی
    میگن تو برنمگیردی اوان نمیدونن تو دروغ نیستی
    روژه هر تی ته و
    یه روز برمیگردی
    شاعرش را نمی دانم
    آهنگی از سنا برزنجی ست که دوستش دارم
    و زحمت ویرایش شعر هم مثل همیشه گردن پسردایی نازنینم ( سینا دژاگه ) افتاد . همانطور که زحمت تایپ آن را برادرزاده ام زهرا جمشیدی قبول کردند
    شعر از نای ناصری را به شکل وحشتناکی دوست دارم . با اینکه تقلای شاعر در حفظ انسجام عمودی این کلمات وحشی گاهی ناموفق بوده و شعر مثل گاو کاتالان شاعر را بارها به این سوی و آن سوی پرتاب می نمود و گاه از متن و محتوای خود هزاران فرسخ دور می شد . اما احساس می کنم در آن ساعات پر اندوه در آن آلاچیق ترکمنی که یک دستم به تایپ این واژه ها بود و دست دیگرم ، گونه های خیسم را می زدود ، به هر روی موفق به خلق اثری شدم که با استمداد از برخی سروده های قدیمی تر و نیز الهام از سیدعلی صالحی عزیز ، و با زینت نام گلاله به جاودانگی خواهد رسید . همانطور که خود نیز روزی از پی همین اندوه و شادی توامان ، شهید خواهم شد و شهادت عین جاودانگی ست .
    و اما آن تیکه ” داروین و بغضی تکامل یافته ” را هم پیشتر و بهتر از مانا ، دوست خوبم پژمان بدری در یکی از شعرهایش به کار برده : داروین باید می گفت انسان دردی تکامل یافته است …

نظرها 34 
  1. سلیم حمادی

    مهر 12, 1402

    مهرداد مانای دوست داشتنی و عزیز
    نمی‌دونم این مملکت چندتا مانای گمنام دیگه داره ولی این مانا بلاشک پرآوازه خواهدشد
    وقتی این شعر رو می‌خوندم به یاد این جمله عربی افتادم که میگه -افضل الشعر اکذبها یعنی بهترین شعر دروغگو ترین آنهاست .وقتی شعرت رو می‌خوندم این جمله برام تداعی شد بنظر تو این تعریف درسته و اگر ممکنه درموردش توضیحی بده .
    درضمن این سروده ات با اینکه طولانی بود اما من دوست داشتم هرگزتمام نمیشد .
    قلمت دیوانه است و آدم رو دیوانه می‌کنه
    درود بر مانا،🌺🌺🌺

    • مهرداد مانا

      مهر 15, 1402

      سلام
      شعر از دیدگاه منطق محور هرچه فاصله بگیرد ، زیباتر خواهد بود .
      مثلا وقتی شما دست محبوبتان را به آبشار تشبیه می کنید ، این کار منطق علمی ندارد ، بلکه منطق شاعرانه و ادبی ست . بنابراین این غلو و دروغ باعث زیبایی کار شده است .
      و البته دروغ کلا از راست زیباتره ( به لحاظ ظاهر ) چون دروغ یک حادثه ای ست که ذهن مخاطب آن را ساخته و یا به دلخواه ویرایش کرده است . و به همین جهت از واقعیت امر زیباتر و شکیل تر خواهد بود .

  2. سلیم حمادی

    مهر 12, 1402

    ازتردید توماس گفتی .توماس در عینِ ایمان به مسیح زخمِ او را لمس کرد و عمقِ رنج را دید، شاید شاعرنیز باید چنین روایتی را رقم بزند و این همان عمل‌گرایی‌ای‌ست که بسیاری از آن دم می‌زنند. درکِ عقلانی از وضعیتی پیچیده و بدنی با گوناگونی زخم‌های‌اش. و روایت و توصیفِ تاریخِ رقم‌خورده بر این زخم را او می‌تواند انجام دهد نه هیچ‌کسِ دیگر.

    • مهرداد مانا

      مهر 15, 1402

      تابلوی تردید توماس اثر پیکاسو و همین طور تابلوی اعدام مسیح که در آن آسمان به رنگ زرد است ، در آن پاره از شعر تاثیر داشت .

  3. برهان جاوید

    مهر 12, 1402

    درود بر مانای گرامی
    دوباره شاهد خلق اثری زیبا و جاندار و لبریز از شاعرانگی از شما بودم و بسیار لذت بردم و جمله ای که بیشتر از همه در این گلستان کلمات با توجه به وقت محدودم مرا به خود جذب کرد این بود:

    جنگ و صلح هر دو
    شیرخوار ناگزیر یک سینه‌اند!

    این اثر را باید بارها و بارها خواند
    پاینده و پیروز باشید و بدرخشید

    🌺🌺🌺👏👏👏❤️❤️❤️

    • مهرداد مانا

      مهر 15, 1402

      سلام
      و این زمانی بود که فهمیدم جنگ و صلح تا زمانی که عدالتی نباشد ، در سرنوشت مردمان تاثیر یکسانی دارند .

  4. معین حجت

    مهر 12, 1402

    سلام بر مانای گرامی …
    با اینکه طولانی ست اما خواننده را با خود تا پایان می برد چراکه شاعرش حرف ها برای گفتن دارد گرچه اندوهگین، ولی ملموس و شنیدنی…
    👏👏👏💐💐💐

    • مهرداد مانا

      مهر 15, 1402

      سلام معین جان
      از همراهی ات و تحملت سپاس فراوان دارم

  5. عالی عالی شما بی نظیرید در شعر

    • مهرداد مانا

      مهر 15, 1402

      همچنین شما نیز در معرفت و مهربانی کم نظیر هستید .

  6. طارق خراسانی

    مهر 12, 1402

    بنویس: پرچم صلح اگر فاحشه نبود
    با هر باد نابهنگام نمی‌رقصید
    بنویس: این پیراهن پاره
    چرا دگمه‌های دهانم را نمی‌بندد؟
    بنویس: دوات شاهنامه را
    از خون سیاوش ساختند
    سلام مانای عزیز
    وحشت‌زده داشتم شعرت را می خواندم که صدای رعد نیمه جانم کرد.
    انگار آسمان هم داشت با من شعر تو را می خواند.
    به من بگو چه را نگفته ای؟.
    آیا این شعر ناگفته هایی هم دارد؟
    برو خیالت تخت
    اگر شاعر نیستم شعر شناسم.
    نامت را نه تنها در دل مردم سرزمینمان که در قلب مردم جهان می بینم.
    تو و گلاله و شعرت ماندگارانند.
    در پناه خدا 🌱👌👌👌👌👌👌🌱

    • علی معصومی

      مهر 12, 1402

      سلام جناب مانای عزیز
      ♡♡♡
      حدود بیست خط شعر بلندت را
      خواندم
      ♤♤♤
      خودت می دانی
      حوصله خواندن شعر بلند را ندارم
      دستان
      شکیب را
      خدا
      به من کوتاه داد
      ♡♡♡
      چه کنم که
      گمراه این پیغامم که:
      حُسن الکلام قلَّ و دلّ
      کامنت های دوستان را خواندم
      و از لذتشان خشنودم
      💐🌺

      • مهرداد مانا

        مهر 15, 1402

        سلام دوست عزیز
        هرکسی به هر اندازه که شعر مانا را بخواند ، از نظرم عزیز و محترم است . و صداقت شما نیز ارزش کامنتی که نوشته اید را بیشتر کرده است

    • مهرداد مانا

      مهر 15, 1402

      سلام پدر
      همان زمان که دل در گرو گلاله گذاشتم ، فهمیدم راهم صعب و دشوار است اما به جاودانگی می انجامد . و خوشحالم که پدر دانای مانا نیز به این حکمت پی برده است .

  7. عادل دانشی

    مهر 13, 1402

    درود مهرداد عزیز
    خط به خط این شعر پر از حرف های ناگفته بود ..چه بار اندوهی بر دل می کشی ..
    ایماژها و تلمیحات وافر در شعر و ارایه پردازی های لغوی و معنوی نشان از تسلط شماست
    عاشقانه هایت جاودان مهرداد عزیز
    🌸🌺🌷

    • مهرداد مانا

      مهر 15, 1402

      ممنونم عادل جان
      حضورتان همیشه سبز و خجسته بوده است .

  8. رسول علی محمدی

    مهر 13, 1402

    بنویس هنوز هم کسی هست
    در مزامیر این رسول دل‌شکسته
    که بوی پیراهن زنی را
    بادها به دامنش بدهکارند

    سلام مانا
    مثل همیشه زیبا و گیرا که هربارخوانش این شعر مرحمی است بر زخم این دل پرآشوب که سهمش از دفترروزگار جز تلخی نبود
    بمان و بنویس برای این شوریدگان هزاردرد و هزار رنج تا شاید بغض کلماتت تسکینی شود بر این غصه های فرو خورده🙏❤

    • مهرداد مانا

      مهر 15, 1402

      رسول نازنین
      تک تک این کلمات را گریسته ام . مردها اغلب ساکت و صبورند در برابر برخی آلام . و مانا از این لحاظ صبورترین بود و جز به شعر و اشک ، راهی برای نشان دادن حس و حالش نداشت . حتا امکان یک گفتگو ….. و اگر این‌کلمات هم آتش در خرمن دنیا نیفکنند ، دیگر به مزامیر مانا مومن نخواهم ماند .

  9. مدیر داخلی

    مهر 14, 1402

    زیباست
    مدیر داخلی سایت ادبی ناب سرا

    • مهرداد مانا

      مهر 15, 1402

      متشکرم
      کاربر ثابت سایت ادبی پاک

  10. افرا الویری

    مهر 14, 1402

    هنوز هم گاهی
    به فانوس پیه‌سوز ماه می‌گویم:
    یکی را یک روز .. یک بار
    در پس‌وپیش خیالم بوسیدم
    که از خطه‌ی خردادی خسته می‌آمد
    اما چشم‌هایش
    باردار هزار فروردین دیوانه بود

    وای وای چقدر این قسمت فوق العاده بود😍

    • مهرداد مانا

      مهر 15, 1402

      شعر و هنر اگر بتوانند ، خاطرات و یادمان های آدمی را احیا کنند ، موفق خواهند شد . و بی تردید این خطوط در شما خاطره ای را زنده کرده است . و برای شاعری که سرمایه اش خاطراتش است ، این توفیقی بزرگ است

  11. زهرا وهاب

    مهر 14, 1402

    بسم الله تا به حال هر پیامی که برای این صفحه گذاشتم ثبت نشده. فوق العاده بود خوشا به حال شما که اینقدر توانمندید

    • مهرداد مانا

      مهر 15, 1402

      سلام
      خانم وهاب عزیز ، همیشه با اسم کاربری وارد شوید. و از ارسال کامنت مطمئن گردید . کم کم به پس و پیش سایت و کم و کیف آن مسلط خواهید شد .

  12. مهرداد مانا

    مهر 14, 1402

    سلام به همه ی دوستان
    به زودی برای جبران محبت شما خواهم آمد . بعضی از عزیزان نظراتشان را تلگرام و واتساپ فرستادند که اینجا منتقل کنم . اما فکر می کنم نیازی نیست به این کار .

  13. مهر 14, 1402

    درود جناب مانا
    اتفاقا بنده معتقدم شاعر در حفظ خط عمودی شعر با همان روش همیشگی ، یعنی تکرار یک جمله ترجیع موفق بوده . شعر اگرچه طولانی است اما شاعر با وجود خروج های متعدد از جاده اصلی ، مسیرش را گم نکرده و خوب پیش رفته است . شما همیشه اینطور هستید یعنی تا جایی که من شعراتون رو خوندم و پایان بندی و آغازبندی شعرتان کاملا شاعرانه و اصول مند بوده و خط عمودی را حفظ کردید . از طرفی وفور آرایه های شاعرانه از جمله استعارات و ترکیبات منحصر به فردتان باعث شده اهل فن در شعریت کارهایتان شکی نکنند . و از همه مهمتر مانا یک شاعر فراملی و فوق مرزی ست و شعر او زمان و مکان را می شکند و مانند روح همه جا و همه وقت جاریست . از اینرو شعر او گاه در بغداد است گاه در اورشلیم. گاه در امروز است گاه پیش از تاریخ.
    اما موضوع مهمی که شعر شما را متمایز کرده ادغام عشق و اعتراض است .یعنی گفتن مسائل مهم انسانی_ اجتماعی در یک شعر عاشقانه است . یعنی در شعری که موضوع آن گلاله است به بسیاری دردهای انسان نیز پرداخته شده

    • مهرداد مانا

      مهر 15, 1402

      سلام بزرگوار
      مانا آغاز و انجامش را به یاد دارد . اما در میانه ها گم می شود. درست مثل شعرهایش ، سفرهایش ، حتا حرف زدنش …
      و عشق و اعتراض هم هر دو از یک جنس هستند . آنان که شهید شدند از همه ی ما عاشق تر بودند . و گلاله برایم یک موضوع شخصی نیست . عشق و اعتراض و وطن دوستی و آرمان خواهی و سلام و تسلا و همدردی و انسان گونه گی ست .

  14. مهدی سیدحسینی

    مهر 18, 1402

    درود جناب مانا
    خواندم
    قلمت نویسا
    شاد باشید🌹🌹

  15. یاسر رشیدپور

    مهر 18, 1402

    درود و عرض ادب جناب مانا گرامی
    بسیار عالی قلم زدید
    سپاس فراوان نثارتان
    مانا باشید
    🌹🌹🌷🌷🌺🌸🌸🌹🌹🌺🌺🌺

    • مهرداد مانا

      مهر 21, 1402

      ممنونم از لطف شما جناب رشید پور عزیز

  16. درود بر مهرداد مانا و هزاران احسنت بر این قلم گهرریز و توانا و بر شعر پر مغز و پر معنا.
    چند باری این اثر فاخر را خواندم و پس از هر بار احساس نیاز بیشتری میکنم تا دوباره و دوباره بخوانمش.
    درودتان باد
    گفته بودم: شیشه‌ی شوق مانا
    شکستی‌ست.(شکستنی است)
    🥀🥀🌻🥀🥀

    • مهرداد مانا

      مهر 21, 1402

      سپاس از یگانه ی بی همتا .. خوشحالم که این قدر با حوصله خواندید که حتا متوجه لغزش املایی کوچک شده اید . و البته آن لغزش هم به نظرم بد نشد . مثلا می توان چنین بهانه آورد که چون بحث شکستن بوده ، خود کلمه را هم شکسته ام …. والا !!

  17. افرا الویری

    مهر 30, 1402

    زادروزتان فرخنده و همایون جناب مانا

    آرزومند بهترین‌ها برای شما هستم🙏🌹🍃

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا