🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

شمارهٔ ۳۶۷ : ز درد می دل زهاد با صفا نشود

(ثبت: 179189)

ز درد می دل زهاد با صفا نشود

که چشم آبله روشن به توتیا نشود

پس از فراق، قلم نیست بر شکسته دلان

چو نی جدا ز شکر گشت بوریا نشود

جدا فتاده ام از کاروان در آن وادی

که ناله جرس از کاروان جدا نشود

گرفته ای پی طول امل به عنوانی

که هیچ کور چنان پیرو عصا نشود

تا ز خود گم نشود دل به هدایت نرسد

درد درمان نشود تا به نهایت نرسد

راه طی گشت و همان دوری منزل برجاست

که شنیده است که منزل به نهایت نرسد؟

ستم این است که می فهمد و می پوشد چشم

کاش آن شوخ به مضمون شکایت نرسد

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا