شمارهٔ ۱ - مثنوی رزمیه (کذا) (قندهارنامه) : برازنده تاج و تخت و کلاه |
115 |
|
شمارهٔ ۲ - قطعه (در) تاریخ : چون به الهام الهی، گرداند |
137 |
|
شمارهٔ ۳ : گر چنین ابروی او ره می زند اصحاب را |
109 |
|
شمارهٔ ۴ : سرگرانی مانع است از آمدن تیر ترا |
76 |
|
شمارهٔ ۵ : تا نگیرم بوسه از لب گلعذار خویش را |
125 |
|
شمارهٔ ۶ : آتش افروز جنون شد دامن صحرا مرا |
85 |
|
شمارهٔ ۹ : بی نگاه من نشد در عشق معشوقی تمام |
99 |
2 |
شمارهٔ ۷ : چند دارم در بغل پنهان دل افسرده را؟ |
96 |
|
شمارهٔ ۸ : پیش رویش چون کنم منع از گرستن دیده را؟ |
76 |
|
شمارهٔ ۱۰ : نیست ظرف راز عشق او حریم سینه را |
89 |
|
شمارهٔ ۱۱ : سر به دیوار ندامت می زند تدبیر ما |
84 |
|
شمارهٔ ۱۲ : کام خود از کوشش امید می گیریم ما |
71 |
|
شمارهٔ ۱۳ : تا ز زیر سنگ می آید برون مجنون ما |
63 |
|
شمارهٔ ۱۴ : ازان پیوسته می لرزد دل از پاس قدم ما را |
122 |
|
شمارهٔ ۱۵ : (سپندی شد عقیق صبر در زیر زبان ما را |
71 |
|
شمارهٔ ۱۶ : یکی صد شد ز گلچین برگ عشرت گلشن ما را |
98 |
|
شمارهٔ ۱۷ : فروغ عارضت پروانه سازد شمع بالین را |
71 |
|
شمارهٔ ۱۸ : به خودسازی بدل کن ای سیه دل خانه سازی را |
68 |
|
شمارهٔ ۱۹ : ز هجران که دارد لاله داغی دلسیاهی را؟ |
68 |
|
شمارهٔ ۲۰ : نگه دارد خدا آن سیمتن را از گزند ما! |
93 |
|
شمارهٔ ۲۱ : بزم عشق است میا از در عادت به درون |
85 |
|
شمارهٔ ۲۲ : جان من رفتن ازین سینه بی کینه چرا؟ |
98 |
|
شمارهٔ ۲۳ : گل روی تو چو شبنم نگران ساخت مرا |
84 |
|
شمارهٔ ۲۴ : نه چنان تنگ گرفته است دل تنگ مرا |
102 |
|
شمارهٔ ۲۵ : تا به کی دور بود سایه ابراز سر ما؟ |
80 |
|
شمارهٔ ۲۶ : رخنه در سنگ کند ناخن اندیشه ما |
95 |
|
شمارهٔ ۲۷ : صیقلی می شود از زخم زبان سینه ما |
93 |
|
شمارهٔ ۲۸ : رنگ بر روی گل آید ز وفاداری ما |
80 |
|
شمارهٔ ۲۹ : زهی رخ تو نموداری از بهشت خدا |
68 |
|
شمارهٔ ۳۰ : (مده ز دست درین فصل جام صهبا را |
84 |
|
شمارهٔ ۳۳ : غافل مشو ز رتبه شوق بلند ما |
76 |
|
شمارهٔ ۳۹ : هر نگه صد کاسه خون می خورد |
88 |
|
شمارهٔ ۳۱ : اسیر ساخت به یک خنده نهان ما را |
60 |
|
شمارهٔ ۳۲ : در زیر بار مهره گل نیست دست ما |
74 |
|
شمارهٔ ۳۴ : قانع به جرعه نیست لب میگسار ما |
62 |
|
شمارهٔ ۳۵ : تا کی به شعله ای نزند جوش داغ ما؟ |
81 |
|
شمارهٔ ۳۶ : (مردانه ازین خرقه سالوس برون آ |
78 |
|
شمارهٔ ۳۷ : از نغمه عشاق چه ذوق اهل هوس را؟ |
90 |
|
شمارهٔ ۳۸ : بلبل به ثنای تو گشوده است زبان را |
86 |
|
شمارهٔ ۴۰ : چه غم از کشمکش ماست جهان گذران را؟ |
66 |
|
شمارهٔ ۴۳ : گر ز روی خود براندازی نقاب |
82 |
|
شمارهٔ ۴۴ : گل رخسار او در عالم آب |
57 |
|
شمارهٔ ۵۰ : خاکساری مشرب و افتادگی دین من است |
78 |
|
شمارهٔ ۴۱ : لعل از کان بدخشان، گوهر از عمان طلب |
82 |
|
شمارهٔ ۴۲ : چنان ز ساده دلی ها رمیده ام ز کتاب |
68 |
|
شمارهٔ ۴۵ : (ای لعل تو جان بخش ترا ز عیسی مشرب |
79 |
|
شمارهٔ ۴۶ : (حاجت از خاک مراد در میخانه طلب |
62 |
|
شمارهٔ ۴۷ : هر که از بی طاقتی نالید تمکینش سزاست |
78 |
|
شمارهٔ ۴۸ : سجده گاه بوسه من نقش پای او بس است |
64 |
|
شمارهٔ ۴۹ : شیوه ما گرد جانان بی خبر گردیدن است |
66 |
|
شمارهٔ ۵۱ : چه حاجت است به می لعل سیر رنگ ترا؟ |
72 |
|
شمارهٔ ۵۲ : خوش آن شبی که کنم مست دیده بانش را |
79 |
|
شمارهٔ ۵۳ : سرشته اند به دیوانگی سرشت مرا |
115 |
|
شمارهٔ ۵۴ : ز ناز بوسه لب دلستان نداد مرا |
58 |
|
شمارهٔ ۵۵ : نمی کشد دل غمگین به صبحگاه مرا |
68 |
|
شمارهٔ ۵۶ : سلاح جوهر ذاتی است شیرمردان را |
90 |
|
شمارهٔ ۵۷ : ز جلوه تو حیاتی است خاکساران را |
64 |
|
شمارهٔ ۵۸ : بهار مایه غفلت بود گرانان را |
72 |
|
شمارهٔ ۶۱ : چو آفتاب بکش جام صبحگاهی را |
87 |
|
شمارهٔ ۵۹ : به دست شانه مده زلف عنبرین بو را |
83 |
|
شمارهٔ ۶۰ : چه نسبت است به روی تو روی آینه را؟ |
76 |
|
شمارهٔ ۶۲ : گذشت عمر و نگردید پخته طینت ما |
65 |
|
شمارهٔ ۶۳ : باقی به حق، ز خویش فنا می کند ترا |
70 |
|
شمارهٔ ۶۴ : کو باده تا به سنگ زنم جام عقل را؟ |
75 |
|
شمارهٔ ۶۵ : (از رحم بر زمین نزد آسمان مرا |
82 |
|
شمارهٔ ۶۶ : کو عشق تا به هم شکند هستی مرا؟ |
83 |
|
شمارهٔ ۶۷ : عیدست مرگ دست به هستی فشانده را |
79 |
|
شمارهٔ ۷۴ : در غلط می افکند هر دم سپند بزم را |
80 |
|
شمارهٔ ۶۸ : مجنون کند فریب نگاهت غزاله را |
64 |
|
شمارهٔ ۶۹ : غم روزی نخورد هر که دلش آزاده است |
102 |
|
شمارهٔ ۷۰ : آن که صد شیوه به آن چشم سخنگو داده است |
93 |
|
شمارهٔ ۷۱ : لعل سیراب تو ترخنده به صهبا زده است |
102 |
|
شمارهٔ ۷۲ : سبزه خط تو راه دل آگاه زده است |
80 |
|
شمارهٔ ۷۳ : داغ مشکینم که ناف لاله ها را سوخته است |
96 |
|
شمارهٔ ۷۵ : دل به دام زلف آن مشکین کمند افتاده است |
67 |
|
شمارهٔ ۷۶ : بخت ما چون بیدمجنون سرنگون افتاده است |
164 |
|
شمارهٔ ۷۷ : تا خیال عارضش در دیده مأوا کرده است |
94 |
|
شمارهٔ ۷۸ : بر سر گردون گل انجم سرشک ما زده است |
69 |
|
شمارهٔ ۷۹ : از خمار خواب خوش یوسف به زندان آمده است |
87 |
|
شمارهٔ ۸۰ : گل ز تیغ غمزه اش در خاک و خون غلطیده است |
62 |
|
شمارهٔ ۸۱ : آنچه می دانیش روی به خون اندوده ای است |
84 |
|
شمارهٔ ۸۲ : هر که چشم رغبت از نظاره مرغوب بست |
65 |
|
شمارهٔ ۸۳ : چشم ما طرفی کز آن رخسار آتشناک بست |
81 |
|
شمارهٔ ۸۴ : بس که تند و تلخ و خشم آلود آن بدخو نشست |
55 |
|
شمارهٔ ۸۵ : بس که بر رویم غبار کلفت از هر سو نشست |
66 |
|
شمارهٔ ۹۲ : پنجه غیرت دل پرویز را در هم شکست |
95 |
|
شمارهٔ ۸۶ : خوشدلی فرش است در هر جا شراب و ساز هست |
102 |
|
شمارهٔ ۸۷ : در محبت جز تهیدستی متاعی باب نیست |
84 |
|
شمارهٔ ۸۸ : (آتشین جانی چو من بر صفحه ایام نیست |
85 |
|
شمارهٔ ۸۹ : ذوقی از حرف محبت بی صفای سینه نیست |
93 |
|
شمارهٔ ۹۰ : تا خیال زلف او ره در دل دیوانه داشت |
56 |
|
شمارهٔ ۹۱ : در محبت کام نتوان بی دل خونخواره یافت |
111 |
|
شمارهٔ ۹۳ : به این عنوان اگر قامت کشد سرو دلارایت |
86 |
|
شمارهٔ ۹۴ : هر کجا قامت دلدار به دعوی برخاست |
74 |
|
شمارهٔ ۹۵ : تار و پود فلک از ناله پیچیده ماست |
74 |
|
شمارهٔ ۹۶ : پیش ارباب خرد رسم تکلف باب است |
72 |
|
شمارهٔ ۹۷ : پیش اشکم که خروشنده تر از سیلاب است |
79 |
|
شمارهٔ ۹۸ : چشمت از گوشه میخانه بلاخیزترست |
77 |
|
شمارهٔ ۹۹ : در شکست دل ما سعی نه از تدبیرست |
74 |
|
شمارهٔ ۱۰۰ : فکر دنیای دنی کار خدانشناس است |
69 |
|
شمارهٔ ۱۰۱ : چاره خاک نشینان به قضا ساختن است |
76 |
|
شمارهٔ ۱۰۲ : تا به کام است فلک، خار گل پیرهن است |
61 |
|
شمارهٔ ۱۰۳ : شور دریای وجود از سر پرشور من است |
81 |
|
شمارهٔ ۱۰۴ : اشک از گرمی آه دل من گلگون است |
94 |
|
شمارهٔ ۱۰۵ : نامه لاله که داغ جگرش مضمون است |
67 |
|
شمارهٔ ۱۰۶ : یک سر زلف تو در چین و یکی ماچین است |
68 |
|
شمارهٔ ۱۰۷ : روزگاری است که پایم ز چمن کوتاه است |
67 |
|
شمارهٔ ۱۰۸ : اشک خالی کن دلهای غم اندوخته است |
45 |
|
شمارهٔ ۱۰۹ : راحت و محنت عالم به هم آمیخته است |
119 |
|
شمارهٔ ۱۱۰ : دل هر کس که مسلم ز علایق رسته است |
80 |
|
شمارهٔ ۱۱۱ : جوش سودا ز سرم عقل گرانبار گرفت |
72 |
|
شمارهٔ ۱۱۲ : دل به منت ز من آن یار جفاکیش گرفت |
95 |
|
شمارهٔ ۱۱۳ : (دلم ز سینه به آن زلف تابدار گریخت |
69 |
|
شمارهٔ ۱۱۴ : مرا گشایش خاطر ز دامگاه بلاست |
77 |
|
شمارهٔ ۱۱۵ : سیاه روی کتاب از ورق شماری ماست |
75 |
|
شمارهٔ ۱۱۶ : ترا که پنبه گوش شعور سیماب است |
101 |
|
شمارهٔ ۱۱۷ : زبان شانه درازست بر سر عالم |
63 |
|
شمارهٔ ۱۱۸ : دل آرمیده بود گفتگو چو هموارست |
111 |
|
شمارهٔ ۱۱۹ : ستاره سحر عشق چشم بیدارست |
83 |
|
شمارهٔ ۱۲۰ : ترا که خط بناگوش ابجد نازست |
58 |
|
شمارهٔ ۱۲۱ : کلام تلخ جبینان حلاوت آمیزست |
88 |
|
شمارهٔ ۱۲۲ : تبسمی که دهد یار ازان دهن جان است |
77 |
|
شمارهٔ ۱۲۳ : سخن بلند چو گردد به وحی مقرون است |
88 |
|
شمارهٔ ۱۲۴ : ز ناله ام در و بام قفس نگارین است |
56 |
|
شمارهٔ ۱۲۵ : هزار گرگ هوس در کمین عصمت توست |
66 |
|
شمارهٔ ۱۲۶ : حیرتکده چشم مرا خواب ندیده است |
65 |
|
شمارهٔ ۱۲۷ : بر سبزه خط تکیه مکن موج سرابی است |
61 |
|
شمارهٔ ۱۲۸ : اندیشه ز مستی نکند هر که شرابی است |
72 |
|
شمارهٔ ۱۲۹ : ارباب همم را چه غم از بی پر و بالی است؟ |
84 |
|
شمارهٔ ۱۳۵ : زاهدان را گوشه خلوت بس است |
64 |
|
شمارهٔ ۱۳۶ : ای دل بی درد، آزادی بس است |
95 |
|
شمارهٔ ۱۳۰ : جز گوشه میخانه مرا جای دگر نیست |
72 |
|
شمارهٔ ۱۳۱ : جز نام تو بر لوح دلم هیچ رقم نیست |
72 |
|
شمارهٔ ۱۳۲ : ارباب حیا را لب نانی ز جهان نیست |
78 |
|
شمارهٔ ۱۳۳ : در چشم و دل پاک ز دنیا خبری نیست |
80 |
|
شمارهٔ ۱۳۴ : هر کس طمع روی دل از مردم خس داشت |
78 |
|
شمارهٔ ۱۳۷ : در چشم پاکبازان آن دلنواز پیداست |
123 |
|
شمارهٔ ۱۳۸ : سرکشم ز ابر بهاری گذشته است |
107 |
|
شمارهٔ ۱۳۹ : غم پوشش برونم را گرفته است |
109 |
|
شمارهٔ ۱۴۰ : ای که گفتی نگاه خیره تو |
81 |
|
شمارهٔ ۱۴۲ : شنیدم آنقدر از دوستان تلخ |
74 |
|
شمارهٔ ۱۴۱ : زهرست بی تبسم شیرین شراب تلخ |
80 |
|
شمارهٔ ۱۴۳ : زلف مشکین تو سر در دامن محشر نهاد |
103 |
|
شمارهٔ ۱۴۴ : سرو را از جلوه مستانه از جا می برد |
80 |
|
شمارهٔ ۱۴۵ : عقل را از مغز بیرون داغ سودا می برد |
68 |
|
شمارهٔ ۱۴۶ : قسم به شمع تجلی که پرتوش ازلی است |
117 |
|
شمارهٔ ۱۴۷ : ترا که برق بلا خوشه چین خرمن نیست |
88 |
|
شمارهٔ ۱۴۸ : خیال طره او در دل خراب گذشت |
90 |
|
شمارهٔ ۱۴۹ : مرا به نیم تبسم خراب کرد و گذشت |
111 |
|
شمارهٔ ۱۵۰ : ترخنده از عرق به می ناب زد رخت |
84 |
|
شمارهٔ ۱۵۱ : هستی نماند و در سر پوچ آرزو بجاست |
63 |
|
شمارهٔ ۱۵۲ : ز اهل سخن مپرس مقام سخن کجاست |
89 |
|
شمارهٔ ۱۵۳ : ما را بهشت نقد، تماشای دلبرست |
7597 |
1 |
شمارهٔ ۱۵۴ : چون غنچه گر زبان تو با دل موافق است |
65 |
|
شمارهٔ ۱۵۵ : موج خطر سفینه اهل توکل است |
79 |
|
شمارهٔ ۱۵۶ : یعقوب بد نکرد که در هجر چشم باخت |
310 |
|
شمارهٔ ۱۵۷ : امروز حسن خط به رخ او مسلم است |
84 |
|
شمارهٔ ۱۵۸ : نرمی حصار عافیت جان روشن است |
92 |
|
شمارهٔ ۱۵۹ : ناخن به سینه ریزی حسن هلال ازوست |
67 |
|
شمارهٔ ۱۶۰ : تا عارضت ز آتش می برفروخته است |
77 |
|
شمارهٔ ۱۶۱ : زلفت که همچو شام غریبان گرفته است |
89 |
|
شمارهٔ ۱۶۲ : از سرد مهری آتش شوقم فسرده است |
76 |
|
شمارهٔ ۱۶۳ : در جوش خلق کعبه حاجات گم شده است |
70 |
|
شمارهٔ ۱۶۴ : خال تو ریشه در شکرستان دوانده است |
63 |
|
شمارهٔ ۱۶۵ : دل بی خیال طایر شهپر بریده است |
62 |
|
شمارهٔ ۱۶۶ : از پسته تو شور ملاحت چکیده است |
104 |
|
شمارهٔ ۱۶۷ : آتش ز شرم خوی تو تا سر کشیده است |
65 |
|
شمارهٔ ۱۶۸ : دارد سری به کاکل او هر سری که هست |
98 |
|
شمارهٔ ۱۶۹ : (در زیر آسمان دل بی اضطراب نیست |
73 |
|
شمارهٔ ۱۷۰ : عشق ترا به رونق ما احتیاج نیست |
43 |
|
شمارهٔ ۱۷۱ : بر حسن زود سیر بهار اعتماد نیست |
66 |
|
شمارهٔ ۱۷۲ : در گلشن وجود ره بوالفضول نیست |
77 |
|
شمارهٔ ۱۷۳ : بر رنگ عصمت تو می ناب دست یافت |
70 |
|
شمارهٔ ۱۷۴ : از ما به گفتگو دل و جان می توان گرفت |
74 |
|
شمارهٔ ۱۷۵ : تا چند ز رسوا شدن راز توان سوخت؟ |
90 |
|
شمارهٔ ۱۷۶ : رخساره گلرنگ تو گلزار بهشت است |
61 |
|
شمارهٔ ۱۷۷ : رخسار تو شاداب تر از لاله طورست |
74 |
|
شمارهٔ ۱۷۸ : می بی نمک صحبت احباب حرام است |
68 |
|
شمارهٔ ۱۷۹ : آغاز خط آن شوخ به عشاق رحیم است |
87 |
|
شمارهٔ ۱۸۰ : از وصل، ملال دل خرم نمکین است |
71 |
|
شمارهٔ ۱۸۱ : روی دل این خسته به آن چشم سخنگوست |
97 |
|
شمارهٔ ۱۸۲ : (راه سخنم معنی بسیار گرفته است |
70 |
|
شمارهٔ ۱۸۳ : |
116 |
|
شمارهٔ ۱۸۴ : از خموشی هر که سر در جیب فکرت می برد |
95 |
|
شمارهٔ ۱۸۵ : ناله بلبل به بال شیون ما می پرد |
97 |
|
شمارهٔ ۱۸۶ : تا به برگ سبز، خط او چمن را یاد کرد |
74 |
|
شمارهٔ ۱۸۷ : کاوش مژگان او از بس که دست انداز کرد |
72 |
|
شمارهٔ ۱۸۸ : ناله من بزم عشرت را مصیبتخانه کرد |
64 |
|
شمارهٔ ۱۸۹ : بوی خون از غنچه گل بر دماغم می خورد |
89 |
|
شمارهٔ ۱۹۰ : می چسان مغز من آتش روان را پرورد؟ |
53 |
|
شمارهٔ ۱۹۱ : بر گل رخسار او تا زلف پیچ و تاب زد |
75 |
|
شمارهٔ ۱۹۲ : من کیم تا دست امیدم به آن دامن رسد؟ |
71 |
|
شمارهٔ ۱۹۳ : بی تو بر من شش جهت چون خانه زنبور شد |
74 |
|
شمارهٔ ۱۹۴ : تا دل از زلفش جدایی کرد از جان سیر شد |
77 |
|
شمارهٔ ۱۹۵ : از فضولی چشم بستم خار و گل همرنگ شد |
58 |
|
شمارهٔ ۱۹۶ : دل فتاد از چشم مست یار تا فرزانه شد |
63 |
|
شمارهٔ ۱۹۷ : وقت شد تا لشکر خط ماه تا ماهی کشد |
64 |
|
شمارهٔ ۱۹۸ : هر قدر نقاش نقش او به دقت می کشد |
66 |
|
شمارهٔ ۱۹۹ : شوربختم، دل به آن کنج دهانم می کشد |
88 |
|
شمارهٔ ۲۰۰ : خط ظالم از گل رخسار او کین می کشد |
91 |
|
شمارهٔ ۲۰۱ : داستان عمر طی شد حرف او آخر نشد |
67 |
|
شمارهٔ ۲۰۲ : هیچ کس بی گوشمال روزگار آدم نشد |
70 |
|
شمارهٔ ۲۰۳ : زخم گستاخم لب تیغ شهادت می مکد |
91 |
|
شمارهٔ ۲۰۴ : از چمن رفتی و گل با حسرت بسیار ماند |
68 |
|
شمارهٔ ۲۰۵ : شد بهار و غنچه ما همچنان در خاک ماند |
85 |
|
شمارهٔ ۲۰۶ : یادگار عشق داغی در دل دیوانه ماند |
85 |
|
شمارهٔ ۲۰۷ : رفت ایام جوانی، شوق در جانم نماند |
122 |
|
شمارهٔ ۲۰۸ : روز قسمت چون ادا فهمی به ابرو داده اند |
72 |
|
شمارهٔ ۲۰۹ : وقت جمعی خوش که تخمی در ته گل کرده اند |
71 |
|
شمارهٔ ۲۱۰ : فتنه و آشوب از هر سو به من رو کرده اند |
82 |
|
شمارهٔ ۲۱۱ : زهر در پیمانه کردم انگبین پنداشتند |
198 |
|
شمارهٔ ۲۱۲ : نغمه و گفتار خوش ارواح را بال و پرند |
74 |
|
شمارهٔ ۲۱۳ : پنبه از بی طالعی ناخن به داغم می زند |
73 |
|
شمارهٔ ۲۱۴ : ناله ام ناخن به داغ عندلیبان می زند |
57 |
|
شمارهٔ ۲۱۵ : روز روشن آه ما بر قلب گردون می زند |
81 |
|
شمارهٔ ۲۱۶ : اهل دعوی خط به حرف اهل معنی می کشند |
102 |
|
شمارهٔ ۲۱۷ : گه لب لعلش دهد دشنام و گه تحسین کند |
92 |
|
شمارهٔ ۲۱۸ : می گذارد کفش هر کس پیش پای میهمان |
69 |
|
شمارهٔ ۲۱۹ : روح را با تن شکم پرور برابر می کند |
83 |
|
شمارهٔ ۲۲۰ : میان نور و ظلمت عالمی دارم، نمی دانم |
79 |
|
شمارهٔ ۲۲۱ : ز عشق افزون تمنای دل خودکام می گردد |
79 |
|
شمارهٔ ۲۲۲ : کدامین سینه مجروح مهمان تو می گردد؟ |
76 |
|
شمارهٔ ۲۲۳ : دل عاشق به جنت قانع از دلبر نمی گردد |
69 |
|
شمارهٔ ۲۲۴ : کسی تا کی برای رزق دل بر آسمان بندد؟ |
81 |
|
شمارهٔ ۲۲۵ : خطش خورشید را در دامگاه هاله می آرد |
68 |
|
شمارهٔ ۲۲۶ : ز آب تیغ او هر بیجگر سربرنمی آرد |
61 |
|
شمارهٔ ۲۲۷ : نهال قامت او کی مرا از خاک بردارد؟ |
133 |
1 |
شمارهٔ ۲۲۸ : خطر از قاطعان راه، رهبر بیشتر دارد |
65 |
|
شمارهٔ ۲۲۹ : (غبارم را نسیم ناتوانی دربدر دارد |
80 |
|
شمارهٔ ۲۳۰ : ازان فرهاد دایم جای در کوه و کمر دارد |
88 |
|
شمارهٔ ۲۳۱ : خوشا دردی که مهرم از لب خاموش بردارد |
74 |
|
شمارهٔ ۲۳۲ : چه زنگ از خاطر من دیده نمناک بردارد؟ |
99 |
|
شمارهٔ ۲۳۳ : برای دیگران صد گل گشایش بر جبین دارد |
79 |
|
شمارهٔ ۲۳۴ : مگر شمشیر او امروز آب تازه ای دارد؟ |
60 |
|
شمارهٔ ۲۳۵ : خوش آن آزاده کز منت به خاطر بار نگذارد |
75 |
|
شمارهٔ ۲۳۶ : کسی چون چشم ازان رخسار آتشناک برگیرد؟ |
99 |
|
شمارهٔ ۲۳۷ : گه تبسم از لبش، گاهی سخن گل می کند |
65 |
|
شمارهٔ ۲۳۸ : نشأه دیوانگی تکلیف باغم می کند |
63 |
|
شمارهٔ ۲۳۹ : داغ عاشق سازگاری کی به مرهم می کند؟ |
58 |
|
شمارهٔ ۲۴۰ : چشم مستت سرمه را بیهوشدارو می کند |
59 |
|
شمارهٔ ۲۴۱ : با دلم آتش نگاهی دستبازی می کند |
81 |
|
شمارهٔ ۲۴۲ : (دود دل را اشک چشم تر تلافی می کند |
78 |
|
شمارهٔ ۲۴۳ : چند حرف بوسه او بر لب جان بشکند؟ |
76 |
|
شمارهٔ ۲۴۴ : رهروان چون بر میان دامان استغنا زنند |
113 |
|
شمارهٔ ۲۴۵ : حق پرستانی که از عشق خدا دم می زنند |
87 |
|
شمارهٔ ۲۴۶ : یکه تازان جنون چون روی در هامون کنند |
84 |
|
شمارهٔ ۲۴۷ : چرخ در گردش بود تا دل به جای خود بود |
72 |
|
شمارهٔ ۲۴۸ : یاد ایامی که رویش را بهار شرم بود |
67 |
|
شمارهٔ ۲۴۹ : چشم من دایم سپند آتش رخساره بود |
97 |
|
شمارهٔ ۲۵۰ : شمع دل را روشنی در وقت خاموشی بود |
56 |
|
شمارهٔ ۲۵۱ : در جنون عقل از سر دیوانه بیرون می رود |
86 |
|
شمارهٔ ۲۵۲ : بی تو گر ساغر زنم خون در رگم نشتر شود |
65 |
|
شمارهٔ ۲۵۳ : دل سیاه ارباب غیرت را ز منت می شود |
64 |
|
شمارهٔ ۲۵۴ : گنج در ویرانه من مار ارقم می شود |
70 |
|
شمارهٔ ۲۵۵ : کی دل دیوانه من رام آهو می شود؟ |
70 |
|
شمارهٔ ۲۵۶ : عافیت می خواهم از گردون، ملالم می دهد |
69 |
|
شمارهٔ ۲۵۷ : عشوه ها از طالع ناساز می باید کشید |
88 |
|
شمارهٔ ۲۵۸ : آنچه آن روی لطیف از سایه مژگان کشید |
80 |
|
شمارهٔ ۲۵۹ : خوش بهاری می رسد فکر می و ساغر کنید |
82 |
|
شمارهٔ ۲۶۰ : گل نشکفته من در چمن هرگز نمی خوابد |
94 |
|
شمارهٔ ۲۶۱ : خیال زلف او در دیده خونبار می زیبد |
89 |
|
شمارهٔ ۲۶۶ : امید وقت خوش از جمع دیوان داشتم، غافل |
81 |
|
شمارهٔ ۲۶۲ : ز شور بلبلان گل از هوای خود نمی افتد |
51 |
|
شمارهٔ ۲۶۳ : مصفا چون شود دل در غبار تن نمی گنجد |
77 |
|
شمارهٔ ۲۶۴ : شکوه خامشی در ظرف گفت و گو نمی گنجد |
72 |
|
شمارهٔ ۲۶۵ : ز راه چشم، غم در جان غم فرسود می پیچد |
60 |
|
شمارهٔ ۲۶۷ : چو برگ سبز کز باد خزانی زرد می گردد |
72 |
|
شمارهٔ ۲۶۸ : ز می هرگاه روی یار عالمسوز می گردد |
92 |
|
شمارهٔ ۲۶۹ : به کوی عشق زاهد دشمن ناموس می گردد |
69 |
|
شمارهٔ ۲۷۰ : به درویش از تهیدستی گوارا مرگ می گردد |
89 |
|
شمارهٔ ۲۷۲ : زمین خشک، گلزار از می گلفام می گردد |
75 |
|
شمارهٔ ۲۷۵ : ز فکر قامتی در دل خرامان شعله ای دارم |
66 |
|
شمارهٔ ۲۷۷ : کسی را از بزرگان می رسد نخوت به درویشان |
68 |
|
شمارهٔ ۲۷۱ : کم و بیش جهان در نیستی همسنگ می گردد |
76 |
|
شمارهٔ ۲۷۳ : (جنون از نشأه هشیاری من ننگ می گیرد |
91 |
|
شمارهٔ ۲۷۴ : قضا تا نسخه کفر از خط جانانه می گیرد |
77 |
|
شمارهٔ ۲۷۶ : نشد قسمت که چندان چشم شوخ او به ما سازد |
74 |
|
شمارهٔ ۲۷۸ : نفس را یاد رویش شعله بی باک می سازد |
64 |
|
شمارهٔ ۲۸۲ : نه لاله (است) این که پای بیستون را در حنا دارد |
76 |
|
شمارهٔ ۲۷۹ : تماشای تو از دل سینه ها را پاک می سازد |
89 |
|
شمارهٔ ۲۸۰ : نفس را صافی از کلفت خراش سینه می سازد |
76 |
|
شمارهٔ ۲۸۱ : بدآموز قفس در آشیان مسکن نمی سازد |
67 |
|
شمارهٔ ۲۸۳ : که می گفت از دل یاقوت دود عنبرین خیزد؟ |
69 |
|
شمارهٔ ۲۸۴ : صفای عارضش ته جرعه بر مهتاب می ریزد |
82 |
|
شمارهٔ ۲۸۵ : کشد در خاک و خونم گر غباری در من آویزد |
70 |
|
شمارهٔ ۲۸۶ : ز دندان ریختن حرص کهنسالان فزونتر شد |
70 |
|
شمارهٔ ۲۸۷ : ز حیرت بهره عاشق ز خوبان بیشتر باشد |
105 |
|
شمارهٔ ۲۸۸ : جهان را تار و پود هستی از موج خطر باشد |
73 |
|
شمارهٔ ۲۸۹ : رهین منت درمان شدن آسان نمی باشد |
50 |
|
شمارهٔ ۲۹۰ : چه لذت دیدن رخسار آن مه پاره می بخشد |
83 |
|
شمارهٔ ۲۹۱ : همان خشک است مژگان گر به خوناب دگر غلطد |
78 |
|
شمارهٔ ۲۹۲ : گل از شرم رخ او خون به روی خویشتن مالد |
74 |
|
شمارهٔ ۲۹۳ : کدامین سروقد از دامن محشر برون آمد؟ |
75 |
|
شمارهٔ ۲۹۵ : اگر ملک دو عالم را کند یک کاسه اقبالش |
68 |
|
شمارهٔ ۲۹۴ : به قتل من چنان تیغش به استعجال می آمد |
80 |
|
شمارهٔ ۲۹۶ : گرانخوابی که آه سرد را مهتاب می داند |
70 |
|
شمارهٔ ۲۹۷ : دل سودایی من یار را اغیار می داند |
58 |
|
شمارهٔ ۲۹۸ : گرفتار محبت دوست از دشمن نمی داند |
67 |
|
شمارهٔ ۲۹۹ : دلم در سینه درس ناله مستانه می خواند |
101 |
|
شمارهٔ ۳۰۰ : حجاب بی زبانم رخصت گفتار می خواهد |
76 |
|
شمارهٔ ۳۰۱ : طبیب پست فطرت خلق را رنجور می خواهد |
135 |
|
شمارهٔ ۳۰۲ : شود رد خلایق هر که را الله می خواهد |
93 |
|
شمارهٔ ۳۰۹ : (یک ادای نمکین در همه عمر نکرد |
75 |
|
شمارهٔ ۳۰۳ : خوشا دردی که هر مو بر تن من در خروش آید |
85 |
|
شمارهٔ ۳۰۴ : ز سبزی گر برون گردون مینارنگ می آید |
91 |
|
شمارهٔ ۳۰۵ : به لب از شوق صدره بیش جان نامه می آید |
66 |
|
شمارهٔ ۳۰۶ : مگر پروانه حرفی از کنار و بوس می گوید؟ |
73 |
|
شمارهٔ ۳۰۷ : (صبا در هم خبر از طره جانانه می گوید |
95 |
|
شمارهٔ ۳۰۸ : آن که چشمان ترا نشأه بیهوشی داد |
59 |
|
شمارهٔ ۳۱۰ : زلف او کی به خیال من غمناک افتد؟ |
64 |
|
شمارهٔ ۳۱۱ : گر چنین سرو ز بالای تو درهم گردد |
85 |
|
شمارهٔ ۳۱۲ : اگر ابروی تو محراب نمازم گردد |
56 |
|
شمارهٔ ۳۱۳ : حسن خط پرده فهمیدن مضمون گردد |
74 |
|
شمارهٔ ۳۱۴ : عیب در چشم و دل پاک هنر می گردد |
67 |
|
شمارهٔ ۳۱۵ : شبنم از روی لطیف تو نظر می دزدد |
74 |
|
شمارهٔ ۳۱۶ : بوی گل مژده آشوب جنون می آرد |
73 |
|
شمارهٔ ۳۱۷ : شوربختی ز دو چشم تر ما می بارد |
65 |
|
شمارهٔ ۳۱۸ : هر که را می نگری شکوه ز قسمت دارد |
79 |
|
شمارهٔ ۳۱۹ : ناله ام کاوش ازان خنجر مژگان دارد |
91 |
|
شمارهٔ ۳۲۶ : داغم از خنده بیهوده خود، می ترسم |
63 |
|
شمارهٔ ۳۲۸ : برو ای غیر به ما داغ محبت مفروش |
76 |
|
شمارهٔ ۳۲۰ : نمک لعل تو کی چشمه حیوان دارد؟ |
67 |
|
شمارهٔ ۳۲۱ : اشک ما آتش حل کرده به دامن دارد |
79 |
|
شمارهٔ ۳۲۲ : چمن خلد کی این لاله و نسرین دارد؟ |
120 |
|
شمارهٔ ۳۲۳ : با رخت آینه خوش عیش تمامی دارد |
71 |
|
شمارهٔ ۳۲۴ : خنک آن دل که ز وسواس تمنا گذرد |
93 |
|
شمارهٔ ۳۲۵ : رهنوردی که مدارش به توکل گذرد |
68 |
|
شمارهٔ ۳۲۷ : قطع امید ازان زلف دوتا نتوان کرد |
63 |
|
شمارهٔ ۳۳۴ : رام عاشق نشدن، کام زلیخا دادن |
72 |
|
شمارهٔ ۳۲۹ : هر که شبها ز سر زانوی خود بالین کرد |
62 |
|
شمارهٔ ۳۳۰ : هر کجا از خط سبز تو سخن می خیزد |
82 |
|
شمارهٔ ۳۳۱ : مرغ من در بغل بیضه هم آزاد نبود |
64 |
|
شمارهٔ ۳۳۲ : نکشم ناز بتی را که جفاجو نبود |
68 |
|
شمارهٔ ۳۳۳ : مصر روشن ز جمال مه کنعان نشود |
56 |
|
شمارهٔ ۳۳۵ : سخنی کز دهن تنگ تو برمی آید |
62 |
|
شمارهٔ ۳۳۶ : خون به جوشم ز خط غالیه گون می آید |
69 |
|
شمارهٔ ۳۳۷ : مگر از ناله بلبل دل ما بگشاید |
91 |
|
شمارهٔ ۳۳۸ : گلی از عیش نچیدم که ملالی نرسید |
72 |
|
شمارهٔ ۳۳۹ : دو دل شوم چو به زلفش مرا نگاه افتد |
75 |
|
شمارهٔ ۳۴۰ : کجا دماغ تو گرم از شراب می گردد؟ |
83 |
|
شمارهٔ ۳۴۱ : درین ریاض کسی خوشه اش دو سر دارد |
75 |
|
شمارهٔ ۳۴۲ : کسی که کاوش عشقی درون خود دارد |
79 |
|
شمارهٔ ۳۴۳ : چو دست خود به دعا می پرست بردارد |
68 |
|
شمارهٔ ۳۴۴ : لبش به ظاهر اگر حرف شکرین دارد |
72 |
|
شمارهٔ ۳۴۵ : شراب روز دل لاله را سیه دارد |
76 |
|
شمارهٔ ۳۴۶ : ز خط صفا لب میگون یار پیدا کرد |
68 |
|
شمارهٔ ۳۴۷ : به حسن، خیرگی ما چه می تواند کرد؟ |
71 |
|
شمارهٔ ۳۴۸ : به آه سرد دل خود دو نیم باید کرد |
81 |
|
شمارهٔ ۳۴۹ : ز سرنوشت قضا احتراز نتوان کرد |
76 |
|
شمارهٔ ۳۵۰ : سخن چو هر دو لب او به یکدگر می خورد |
59 |
|
شمارهٔ ۳۵۱ : سبکروی به صف دشمنان شبیخون زد |
119 |
|
شمارهٔ ۳۵۲ : چو شبنم آن که دل خویش با صفا سازد |
81 |
|
شمارهٔ ۳۵۳ : غریب کوی تو در هر کجا وطن سازد |
80 |
|
شمارهٔ ۳۵۴ : دل رمیده به این خاکدان نمی سازد |
62 |
|
شمارهٔ ۳۵۸ : شکسته بند قناعت مرا دهان بسته است |
91 |
|
شمارهٔ ۳۵۵ : غبار خط چو به عزم نبرد می خیزد |
62 |
|
شمارهٔ ۳۵۶ : به دل علاقه نداریم تا به جان چه رسد |
85 |
|
شمارهٔ ۳۵۷ : مس وجود مرا درد کیمیا باشد |
66 |
|
شمارهٔ ۳۵۹ : کجا به سیر چمن با رخ گشاده نشد |
74 |
|
شمارهٔ ۳۶۰ : رخ تو روی نگاه از پری بگرداند |
95 |
|
شمارهٔ ۳۶۱ : سحر که پرده ز رخ گلرخان براندازند |
60 |
|
شمارهٔ ۳۶۲ : درست سازد اگر شیشه شیشه گر شکند |
59 |
|
شمارهٔ ۳۶۳ : دلاوران که صف کارزار می شکنند |
67 |
|
شمارهٔ ۳۶۴ : ترا که چتر زراندود آفتاب بود |
64 |
|
شمارهٔ ۳۶۵ : ز هر نهال به قد سرو اگر زیاده بود |
89 |
|
شمارهٔ ۳۶۶ : به تیغ هر که شود کشته پایدار شود |
59 |
|
شمارهٔ ۳۶۷ : ز درد می دل زهاد با صفا نشود |
88 |
|
شمارهٔ ۳۶۸ : محنت مردم آزاده فزونتر باشد |
64 |
|
شمارهٔ ۳۶۹ : فیض در دامن صحرای جنون می باشد |
79 |
|
شمارهٔ ۳۷۰ : آب بر آتش هر بی سر و پا افشاند |
74 |
|
شمارهٔ ۳۷۱ : ساده لوحان که بدآموز به صحبت شده اند |
87 |
|
شمارهٔ ۳۷۲ : سرزلف سخن آن روز به دستم دادند |
59 |
|
شمارهٔ ۳۷۳ : نی اگر از دل پررخنه صدایی نزند |
83 |
|
شمارهٔ ۳۷۴ : دل چو آرایش مژگان تر خویش کند |
57 |
|
شمارهٔ ۳۷۵ : عشق چون شعله کشد اشک دمادم چه کند؟ |
85 |
|
شمارهٔ ۳۷۶ : آه را یاد سر زلف تو پیچیده کند |
94 |
|
شمارهٔ ۳۷۷ : خلد تسخیر دل اهل محبت نکند |
78 |
|
شمارهٔ ۳۷۸ : باده ای را نپرستم که خرابم نکند |
65 |
|
شمارهٔ ۳۷۹ : عاشقانی که دل از گریه سبکبار کنند |
66 |
|
شمارهٔ ۳۸۰ : عشقبازان چو جلای نظر پاک دهند |
70 |
|
شمارهٔ ۳۸۱ : داغ سودای ترا بر دل بی کینه نهند |
88 |
|
شمارهٔ ۳۸۲ : دل به خال تو عبث چشم طمع دوخته بود |
68 |
|
شمارهٔ ۳۸۳ : می خرامید و صبوح از می بی غش زده بود |
72 |
|
شمارهٔ ۳۸۴ : پیش ازین سینه ام از چاک گلستانی بود |
81 |
|
شمارهٔ ۳۸۵ : (چشمت که راه توبه احباب می زند |
79 |
|
شمارهٔ ۳۸۶ : چون لاله هر که باده حمرا نمی زند |
74 |
|
شمارهٔ ۳۸۷ : دم گر چه پیش آینه عالم نمی زند |
80 |
|
شمارهٔ ۳۸۸ : ماه از حجاب روی تو پروین عرق کند |
75 |
|
شمارهٔ ۳۸۹ : تا چند رخ ز باده کسی لاله گون کند؟ |
81 |
|
شمارهٔ ۳۹۱ : اول به ظالمان اثر ظلم می رسد |
68 |
|
شمارهٔ ۳۹۰ : چندان که ممکن است کسی مردمی کند |
60 |
|
شمارهٔ ۳۹۲ : در خشت خم به چشم حقارت نظر مکن |
86 |
|
شمارهٔ ۳۹۳ : این ناقصان که فخر به انساب می کنند |
60 |
|
شمارهٔ ۳۹۴ : تیر از فراق شست تو می کرد ناله دوش؟ |
71 |
|
شمارهٔ ۳۹۵ : مژگان من ز اشک دمی بی گهر نبود |
97 |
|
شمارهٔ ۳۹۶ : خطت ز پیش چشم سوادم نمی رود |
76 |
|
شمارهٔ ۴۰۴ : آیینه ات ز چشم بدان بی صفا شده است |
64 |
|
شمارهٔ ۳۹۷ : دل روبرو به خنجر مژگان چرا شود |
66 |
|
شمارهٔ ۳۹۸ : آنجا که عارض تو ز می لاله گون شود |
82 |
|
شمارهٔ ۳۹۹ : عمرم به تلخکامی مل خرج می شود |
93 |
|
شمارهٔ ۴۰۰ : ای سنگدل عقیق تو بدنام می شود |
70 |
|
شمارهٔ ۴۰۱ : از خواب، چشم شوخ تو سنگین نمی شود |
74 |
|
شمارهٔ ۴۰۲ : هر کس که از رخ تو نظر آب می دهد |
69 |
|
شمارهٔ ۴۰۳ : گل بوی بی وفایی ارواح می دهد |
62 |
|
شمارهٔ ۴۰۷ : به جای قطره باران به کشت طالع ما |
76 |
|
شمارهٔ ۴۰۸ : تبسمی پی دشنام تلخ در کارست |
69 |
|
شمارهٔ ۴۰۵ : عاشق عنان به چرخ مقوس نمی دهد |
106 |
|
شمارهٔ ۴۰۶ : هرگز کسی ز قافله دل نشان ندید |
76 |
|
شمارهٔ ۴۰۹ : چه شد دگر که فغان از دلم خروش کشید؟ |
75 |
|
شمارهٔ ۴۱۰ : مرا در آتش بی رحمی عتاب مسوز |
75 |
|
شمارهٔ ۴۱۱ : نسیم از چمن و مشک از ختن گوید |
78 |
|
شمارهٔ ۴۱۲ : رونق ز لاله زار تو خط سیاه برد |
55 |
|
شمارهٔ ۴۱۳ : گفتار او غم از دل ناکام می برد |
80 |
|
شمارهٔ ۴۱۴ : تا چند ناگواری از اندازه بگذرد؟ |
92 |
|
شمارهٔ ۴۱۵ : تنها نه کار من به نگاه نخست کرد |
66 |
|
شمارهٔ ۴۱۶ : کی دیدمش که گریه سر حرف وا نکرد؟ |
67 |
|
شمارهٔ ۴۱۷ : تا عشق هست ناله به فریاد می رسد |
61 |
|
شمارهٔ ۴۱۸ : جان چون کمال یافت به جانانه می رسد |
79 |
|
شمارهٔ ۴۱۹ : از بس ادب که یافت دل ما ادیب شد |
96 |
|
شمارهٔ ۴۲۰ : آخر غبار خط تو گرد کساد شد |
70 |
|
شمارهٔ ۴۲۴ : گردنکشی مکن که ضعیفان به آه سرد |
68 |
|
شمارهٔ ۴۲۱ : خالش بلای جان ز خط مشکبار شد |
53 |
|
شمارهٔ ۴۲۲ : بال و پر محیط ز موج آشکاره شد |
70 |
|
شمارهٔ ۴۲۳ : آثار عشق در دل چون سنگ من نماند |
69 |
|
شمارهٔ ۴۲۵ : مردم ز حد خویش برون پا نهاده اند |
65 |
|
شمارهٔ ۴۲۶ : روشندلان که آینه جان زدوده اند |
57 |
|
شمارهٔ ۴۲۷ : این ریش پروران که گرفتار شانه اند |
84 |
|
شمارهٔ ۴۲۸ : جوش سخن من بود از جذبه مردان |
51 |
|
شمارهٔ ۴۲۹ : رخسار تو با خط سیه کار چه سازد؟ |
80 |
|
شمارهٔ ۴۳۰ : می بی خبر از نرگس شهلای تو ریزد |
65 |
|
شمارهٔ ۴۳۱ : از دیده حیرت زده چون آب نریزد؟ |
79 |
|
شمارهٔ ۴۳۲ : در دور خط آن سیم ذقن تلخ سخن شد |
94 |
|
شمارهٔ ۴۳۳ : لب تشنه تو، سوخته ای نیست نباشد |
62 |
|
شمارهٔ ۴۳۴ : توفیق، مرا رخت به منزل نرساند |
63 |
|
شمارهٔ ۴۳۵ : ترسم که مرا عشق به مردی نرساند |
74 |
|
شمارهٔ ۴۳۶ : چون حرف زند، غنچه ز گفتار بماند |
59 |
|
شمارهٔ ۴۳۷ : جمعی که سر خویش به فتراک تو بستند |
63 |
|
شمارهٔ ۴۳۸ : کی در تن خاکی دل آگاه گذارند؟ |
83 |
|
شمارهٔ ۴۳۹ : جویای تو آسودگی از مرگ نبیند |
58 |
|
شمارهٔ ۴۴۰ : تا صدق طلب خضر من آبله پا بود |
64 |
|
شمارهٔ ۴۴۱ : احوال دل خسته به اغیار مگویید |
96 |
|
شمارهٔ ۴۴۲ : (شکست حال پریشان ما چه فایده دارد؟ |
96 |
|
شمارهٔ ۴۴۳ : کدام شوخ که با من سر عتاب ندارد؟ |
96 |
|
شمارهٔ ۴۴۶ : همت عالی نظر به پست ندارد |
57 |
|
شمارهٔ ۴۴۸ : ره به فروغ رخش نقاب نگیرد |
87 |
|
شمارهٔ ۴۴۹ : طالع ما عیش را غم می کند |
106 |
|
شمارهٔ ۴۵۰ : گریه ما دل به طوفان می دهد |
67 |
|
شمارهٔ ۴۴۴ : عجب نباشد اگر دل ز آسمان بگریزد |
68 |
|
شمارهٔ ۴۴۵ : خراب شو که به ملک خراب باج نباشد |
89 |
|
شمارهٔ ۴۴۷ : دور قدح را مه تمام ندارد |
69 |
|
شمارهٔ ۴۵۱ : نه هر دل جای سودای تو باشد |
69 |
|
شمارهٔ ۴۵۲ : هر که نبرد آب خود چشمه کوثر شود |
191 |
|
شمارهٔ ۴۵۳ : خار پیراهن مشو آسودگان خاک را |
83 |
|
شمارهٔ ۴۶۱ : اقبال، گلی از چمن نیت خیرست |
80 |
|
شمارهٔ ۴۵۴ : غم مرا در جان بی حاصل نمی گیرد قرار |
66 |
|
شمارهٔ ۴۵۵ : آشیان بلبلان پر گل شد از جوش بهار |
76 |
|
شمارهٔ ۴۵۶ : باز دارم نعل در آتش ز پیکان دگر |
81 |
|
شمارهٔ ۴۵۷ : ای ز رویت هر نظر محو تماشای دگر |
70 |
|
شمارهٔ ۴۵۸ : نوازش می کند بی حاصلان را آسمان کمتر |
70 |
|
شمارهٔ ۴۵۹ : با بخت تیره کوکب ما را چه اعتبار؟ |
97 |
|
شمارهٔ ۴۶۰ : درویش خامش است ز مبرم کشنده تر |
64 |
|
شمارهٔ ۴۶۲ : ای دل بی تاب زاری واگذار |
83 |
|
شمارهٔ ۴۶۳ : رزق نزدیکان حق آید به پای خویشتن |
69 |
|
شمارهٔ ۴۶۴ : رنگ من کرده به بال و پر عنقا پرواز |
54 |
|
شمارهٔ ۴۶۵ : سرو از قد تو کسب رعونت کند هنوز |
95 |
|
شمارهٔ ۴۶۶ : چون مسیحا فرد شو دل زنده جاوید باش |
77 |
|
شمارهٔ ۴۶۷ : مست ناز من چنین مغرور و بی پروا مباش |
90 |
|
شمارهٔ ۴۶۸ : یوسف من از زلیخا مشربان دامن بکش |
69 |
|
شمارهٔ ۴۶۹ : سرمه یعقوب را مالیده گرد دامنش |
88 |
|
شمارهٔ ۴۷۰ : کاکل او درهم است از شورش سودای خویش |
53 |
|
شمارهٔ ۴۷۱ : فصل گل می گذرد بی قدح و جام مباش |
74 |
|
شمارهٔ ۴۷۳ : آه کان سرو گل اندام ز رعنایی ها |
79 |
|
شمارهٔ ۴۷۸ : خطی که دمید گرد رخسارش |
77 |
|
شمارهٔ ۴۷۲ : آن که از چاک دل خویش بود محرابش |
71 |
|
شمارهٔ ۴۷۴ : موجه ای کو که ز دریا نبود ما و منش؟ |
75 |
|
شمارهٔ ۴۷۵ : خرقه ای دوختم از داغ جنون بر تن خویش |
84 |
|
شمارهٔ ۴۷۶ : به گوشه قفس از آشیانه قانع باش |
101 |
|
شمارهٔ ۴۷۷ : از عشق اگر لاف زنی دشمن کین باش |
59 |
|
شمارهٔ ۴۷۹ : تیغی که غمزه تو کند سایه پرورش |
82 |
|
شمارهٔ ۴۸۸ : دیده از صورت پرستی بسته بود آیینه ام |
69 |
|
شمارهٔ ۴۸۰ : در گرد خط نهان شد روی عرق فشانش |
79 |
|
شمارهٔ ۴۸۱ : هر که پیش از مرگ مرد از یک جهان غم شد خلاص |
67 |
|
شمارهٔ ۴۸۲ : لاله آتش زبان افروخت در گلشن چراغ |
88 |
|
شمارهٔ ۴۸۳ : هر کس که چون صدف دهن خویش کرد پاک |
70 |
|
شمارهٔ ۴۸۴ : زلفت ز کجا و ز کجا سلسله مشک |
77 |
|
شمارهٔ ۴۸۵ : بازآ که بی تو رنگ نیاید به روی گل |
98 |
|
شمارهٔ ۴۸۶ : گر چه زنگ خاطر تن پروران چون روزه ام |
91 |
|
شمارهٔ ۴۸۷ : می تراود وحشت از بوم و بر کاشانه ام |
87 |
|
شمارهٔ ۴۸۹ : من که بودم رونق کوی خرابات، این زمان |
65 |
|
شمارهٔ ۴۹۰ : جلوه ای مستانه زان گلگون قبا می خواستم |
95 |
|
شمارهٔ ۴۹۱ : چند زور آرد جنون بر من، گریبان نیستم |
85 |
|
شمارهٔ ۴۹۲ : تیغ کوه همتم، دامن ز صحرا می کشم |
85 |
|
شمارهٔ ۴۹۳ : پرده بر حسن عمل از دامن تر می کشم |
61 |
|
شمارهٔ ۴۹۴ : در لباس از سینه تفسیده آهی می کشم |
98 |
|
شمارهٔ ۴۹۵ : چون نظر بر روی آن دشمن مروت می کنم |
63 |
|
شمارهٔ ۴۹۶ : گریه را بی طاقتی آموختن حق من است |
96 |
|
شمارهٔ ۴۹۷ : نیست ناخن در کف و مشکل گشایی می کنم |
68 |
|
شمارهٔ ۴۹۸ : (تا به چند از گریه آزار دل جیحون دهم؟ |
74 |
|
شمارهٔ ۴۹۹ : در دل است آن کس که از نادیدنش دیوانه ایم |
69 |
|
شمارهٔ ۵۰۰ : ما به زور اشک، موج از روی جیحون می بریم |
70 |
|
شمارهٔ ۵۰۱ : چون به دریا روی با این دیده پر نم کنیم |
72 |
|
شمارهٔ ۵۰۲ : ز کویت رفتم و الماس طاقت بر جگر بستم |
2356 |
1 |
شمارهٔ ۵۰۳ : به می گرد ملال از چهره دل پاک می کردم |
82 |
|
شمارهٔ ۵۰۴ : من آن بخت از کجا دارم که با او همسفر گردم؟ |
84 |
|
شمارهٔ ۵۰۵ : به بوسی قانع از لبهای شکربار چون گردم؟ |
82 |
|
شمارهٔ ۵۰۶ : نمی کردم به نیرنگ خزان ترک وفاداری |
144 |
|
شمارهٔ ۵۰۷ : فضای چرخ تنگی می کند بر مغز پرشورم |
89 |
|
شمارهٔ ۵۰۸ : من آن رندم که راز دل ز لوح سینه می خوانم |
80 |
|
شمارهٔ ۵۰۹ : بر سر خوان امل دست هوس می بندم |
64 |
|
شمارهٔ ۵۱۰ : نتوان کرد به زندان بدن محصورم |
68 |
|
شمارهٔ ۵۱۱ : جذبه ای کو که ازین نشأه به پرواز آیم؟ |
92 |
|
شمارهٔ ۵۱۲ : گر چه خاکیم پذیرای دل و جان شده ایم |
80 |
|
شمارهٔ ۵۱۳ : اگر سیاه دلم داغ لاله زار توام |
105 |
|
شمارهٔ ۵۱۴ : دلی گرفته تر از غنچه در بغل دارم |
68 |
|
شمارهٔ ۵۱۵ : خدنگ او نظری دوخته است بر بالم |
60 |
|
شمارهٔ ۵۱۶ : شکار جذبه توفیق شد گریبانم |
81 |
|
شمارهٔ ۵۱۷ : ستم به خویش ز کوتاهی زبان کردیم |
63 |
|
شمارهٔ ۵۱۸ : برون ز شیشه افلاک همچو رنگ زدیم |
63 |
|
شمارهٔ ۵۱۹ : کمند زلف ترا چون به خویش رام کنیم؟ |
97 |
|
شمارهٔ ۵۲۰ : به هفت آب، دهن از شراب می شویم |
84 |
|
شمارهٔ ۵۲۱ : فرهادم و ثبات قدم هست پیشه ام |
79 |
|
شمارهٔ ۵۲۲ : صد خنده واکشم ز تو تا ترک جان کنم |
89 |
|
شمارهٔ ۵۲۳ : در کار عشق سعی چو فرهاد می کنم |
68 |
|
شمارهٔ ۵۲۴ : گاهی به کوه و گاه به صحرا نمی روم |
90 |
|
شمارهٔ ۵۲۵ : کو می که اختیار خرد را به او دهم؟ |
59 |
|
شمارهٔ ۵۲۶ : دل را به زلف حسن شمایل نمی دهم |
81 |
|
شمارهٔ ۵۲۷ : حاشا که دل به ناز و نعیم جهان نهم |
79 |
|
شمارهٔ ۵۲۸ : از شرم عشق دیده خونبار بسته ایم |
67 |
|
شمارهٔ ۵۲۹ : پیش قضا طلسم ز تدبیر بسته ایم |
83 |
|
شمارهٔ ۵۳۰ : دام امید در ره ایام بسته ایم |
64 |
|
شمارهٔ ۵۳۲ : از خط به مهربانی ما بدگمان مشو |
76 |
|
شمارهٔ ۵۳۴ : گرم نصیحت دل دیوانه خودیم |
68 |
|
شمارهٔ ۵۳۱ : راه نشاط بر دل دیوانه بسته ایم |
66 |
|
شمارهٔ ۵۳۳ : رفتیم و کوی او به رقیبان گذاشتیم |
131 |
|
شمارهٔ ۵۳۵ : چون گل پی رنگینی دستار نباشم |
63 |
|
شمارهٔ ۵۳۶ : ما را به تو شد راهنما راهبر چشم |
101 |
|
شمارهٔ ۵۳۷ : ما حسرت دیدار تو در سینه شکستیم |
75 |
|
شمارهٔ ۵۳۸ : دلبستگیی با دل بی کینه نداریم |
61 |
|
شمارهٔ ۵۳۹ : ما داغ جنون را به سویدا نفروشیم |
66 |
|
شمارهٔ ۵۴۰ : به کویش مشت خاکی می فرستم |
75 |
|
شمارهٔ ۵۴۱ : گر تو با هر خار و خس خواهی چو گل افروختن |
82 |
|
شمارهٔ ۵۴۲ : مردم از افسردگی ای بخت چشمی باز کن |
79 |
|
شمارهٔ ۵۴۳ : درگذشت از خاکساری دشمن از آزار من |
68 |
|
شمارهٔ ۵۴۴ : از نصیحت دم مزن با خاطر افگار من |
78 |
|
شمارهٔ ۵۴۵ : خیره گردد دیده صبح از جلای داغ من |
77 |
|
شمارهٔ ۵۴۶ : نیست غیری در حریم دیده نمناک من |
91 |
|
شمارهٔ ۵۴۷ : منقلب گشته است از دور فلک احوال من |
69 |
|
شمارهٔ ۵۴۸ : خون ز چشم عاشقان بیگناه آمد برون |
68 |
|
شمارهٔ ۵۴۹ : زبان شانه را از حرف زلفش کی توان بستن؟ |
69 |
|
شمارهٔ ۵۵۰ : ز رخسار تو خونها در دل گل می توان کردن |
75 |
|
شمارهٔ ۵۵۱ : کجا طی راه حق با جان غافل می توان کردن؟ |
68 |
|
شمارهٔ ۵۵۲ : به تنهایی گل از وصل گلستان می توان چیدن |
56 |
|
شمارهٔ ۵۵۳ : بیا ای عشق جان پای در گل را به راه افکن |
71 |
|
شمارهٔ ۵۵۴ : نمی آیی، نمی خوانی، نمی جویی خبر از من |
115 |
|
شمارهٔ ۵۵۵ : به فکر از عقده افلاک نتوان کرد سر بیرون |
101 |
|
شمارهٔ ۵۵۶ : راز عشق از دل بی تاب نیاید بیرون |
90 |
|
شمارهٔ ۵۵۷ : ز عشق بی مژه تر نمی توان بودن |
83 |
|
شمارهٔ ۵۵۸ : ز عشق بی مژه تر نمی توان بودن |
68 |
|
شمارهٔ ۵۵۹ : خوش است چاشنی سود در زیان دیدن |
63 |
|
شمارهٔ ۵۶۳ : چه شیرینی است با لبهای آن شیرین پسر یارب |
80 |
|
شمارهٔ ۵۶۷ : با خموشی هستی از نیکان عالم بی سخن |
56 |
|
شمارهٔ ۵۶۰ : ای غنچه زر خرید گلستان بوی تو |
73 |
|
شمارهٔ ۵۶۱ : در مجلس شراب رخ شرمگین مجو |
96 |
|
شمارهٔ ۵۶۲ : می بده ساقی که از فیض شراب صبحگاه |
88 |
|
شمارهٔ ۵۶۴ : دستی که ریزشی نکند زیر خشت به |
69 |
|
شمارهٔ ۵۶۵ : از عرق رخسار گلگون را گلستان کرده ای |
71 |
|
شمارهٔ ۵۶۶ : پا چو مجنون جمع اگر در دامن صحرا کنی |
78 |
|
شمارهٔ ۵۶۸ : ازان رخسار حیرت آفرین تا پرده واکردی |
65 |
|
شمارهٔ ۵۶۹ : ندارد حسن خط چون من غلام حلقه در گوشی |
71 |
|
شمارهٔ ۵۷۰ : دل هر کس که از خورشید ایمان گشت نورانی |
88 |
|
شمارهٔ ۵۷۱ : عرق آلود ز می طرف جبین ساخته ای |
97 |
|
شمارهٔ ۵۷۲ : بی سبب بر سرم ای عربده ساز آمده ای |
69 |
|
شمارهٔ ۵۷۳ : از کجی ناخنه دیده انور گردی |
78 |
|
شمارهٔ ۵۷۴ : از سخن چند چو سی پاره پریشان گردی؟ |
91 |
|
شمارهٔ ۵۷۵ : کند چه نشو و نما دانه زمین گیری |
67 |
|
شمارهٔ ۵۷۶ : زهی نگاه تو با فتنه گرم همدوشی |
104 |
|
شمارهٔ ۵۸۴ : محبت چون کند زورآزمایی |
86 |
|
شمارهٔ ۵۷۷ : ز چهره تو چو خوشید نور می بارد |
61 |
|
شمارهٔ ۵۷۸ : غافل ز سیر عالم انوار مانده ای |
82 |
|
شمارهٔ ۵۷۹ : در گریه چشم افشک فشان را ندیده ای |
59 |
|
شمارهٔ ۵۸۰ : آسوده ای که لطف نمایان ندیده ای |
61 |
|
شمارهٔ ۵۸۱ : زهاد را به حلقه رندان چه می بری؟ |
71 |
|
شمارهٔ ۵۸۲ : ای فتنه از سپاه تو تیری ز ترکشی |
93 |
|
شمارهٔ ۵۸۳ : صبر مرا حواله به سیماب می کنی |
63 |
|
شمارهٔ ۵۸۵ : مرا چون نیست طالع ز آشنایی |
99 |
|
شمارهٔ ۵۸۶ : باز رنگت شکسته است امروز |
68 |
|
شمارهٔ ۵۸۷ : تا چو سرزلف صد شکست نیابی |
72 |
|
شمارهٔ ۵۸۸ : نهشت شرم رخ از گوشه نقاب نمایی |
69 |
|
شمارهٔ ۵۸۹ : بهار می گذرد، سیر گلستانی کن |
62 |
|
شمارهٔ ۵۹۰ : به هرزه ناله و فریاد ای سپند مکن |
69 |
|
شمارهٔ ۵۹۱ : یکی هزار شد از عشق ناتمامی من |
59 |
|
شمارهٔ ۵۹۲ : ختم است بر خرام تو راه نظر زدن |
80 |
|
شمارهٔ ۵۹۳ : اول علاج ما به نگاه کشند کن |
54 |
|
شمارهٔ ۵۹۸ : دل ز مهر بوالهوس آزاد کن |
78 |
|
شمارهٔ ۵۹۴ : خود را به عشق کم ز خودی متهم مکن |
65 |
|
شمارهٔ ۵۹۵ : تیغ دو دم بود لب خندان به چشم من |
86 |
|
شمارهٔ ۵۹۶ : هر نغمه طرازی نرباید دل مستان |
93 |
|
شمارهٔ ۵۹۷ : ز لباس تن برون آ به گه نیاز کردن |
60 |
|
شمارهٔ ۵۹۹ : برد تا رنگ حیا را باده از رخسار او |
66 |
|
شمارهٔ ۶۰۰ : نیست هر آیینه را تاب رخ گلرنگ او |
80 |
|
شمارهٔ ۶۰۱ : عمر را سازد دو بالا، دیدن بالای او |
72 |
|
شمارهٔ ۶۰۵ : مگر ذوق خودآرایی براندازد نقابش را |
75 |
|
شمارهٔ ۶۰۹ : |
97 |
|
شمارهٔ ۶۱۰ : به کویش مشت خاکی می فرستم |
70 |
|
شمارهٔ ۶۰۲ : می به جامم می کند چشم خمارآلود تو |
73 |
|
شمارهٔ ۶۰۳ : ای قیامت نخل بند قامت رعنای تو |
78 |
|
شمارهٔ ۶۰۴ : ای صبا احوال ما با پاسبان او بگو |
71 |
|
شمارهٔ ۶۰۶ : قیامت را به رفتار آورد سرو روان تو |
70 |
|
شمارهٔ ۶۰۷ : یکی هزار شد از خط سبز، شهرت او |
59 |
|
شمارهٔ ۶۰۸ : اگر ز تیغ کند روزگار افسر تو |
68 |
|
شمارهٔ ۶۱۱ : گر تو با هر خار و خس خواهی چو گل افروختن |
82 |
|
شمارهٔ ۶۱۲ : مردم از افسردگی ای بخت چشمی باز کن |
79 |
|
شمارهٔ ۶۱۳ : درگذشت از خاکساری دشمن از آزار من |
57 |
|
شمارهٔ ۶۱۴ : از نصیحت دم مزن با خاطر افگار من |
85 |
|
شمارهٔ ۶۱۵ : خیره گردد دیده صبح از جلای داغ من |
60 |
|
شمارهٔ ۶۱۶ : نیست غیری در حریم دیده نمناک من |
69 |
|
شمارهٔ ۶۱۷ : منقلب گشته است از دور فلک احوال من |
89 |
|
شمارهٔ ۶۱۸ : خون ز چشم عاشقان بیگناه آمد برون |
85 |
|
شمارهٔ ۶۱۹ : زبان شانه را از حرف زلفش کی توان بستن؟ |
65 |
|
شمارهٔ ۶۲۰ : ز رخسار تو خونها در دل گل می توان کردن |
82 |
|
شمارهٔ ۶۲۱ : کجا طی راه حق با جان غافل می توان کردن؟ |
77 |
|
شمارهٔ ۶۲۲ : به تنهایی گل از وصل گلستان می توان چیدن |
93 |
|
شمارهٔ ۶۲۳ : بیا ای عشق جان پای در گل را به راه افکن |
77 |
|
شمارهٔ ۶۲۴ : نمی آیی، نمی خوانی، نمی جویی خبر از من |
64 |
|
شمارهٔ ۶۲۵ : به فکر از عقده افلاک نتوان کرد سر بیرون |
89 |
|
شمارهٔ ۶۲۶ : راز عشق از دل بی تاب نیاید بیرون |
80 |
|
شمارهٔ ۶۲۷ : ز عشق بی مژه تر نمی توان بودن |
64 |
|
شمارهٔ ۶۲۸ : ز عشق بی مژه تر نمی توان بودن |
62 |
|
شمارهٔ ۶۳۳ : چه شیرینی است با لبهای آن شیرین پسر یارب |
74 |
|
شمارهٔ ۶۲۹ : خوش است چاشنی سود در زیان دیدن |
62 |
|
شمارهٔ ۶۳۰ : ای غنچه زر خرید گلستان بوی تو |
79 |
|
شمارهٔ ۶۳۱ : در مجلس شراب رخ شرمگین مجو |
97 |
|
شمارهٔ ۶۳۲ : می بده ساقی که از فیض شراب صبحگاه |
71 |
|
شمارهٔ ۶۳۴ : دستی که ریزشی نکند زیر خشت به |
70 |
|
شمارهٔ ۶۳۵ : از عرق رخسار گلگون را گلستان کرده ای |
78 |
|
شمارهٔ ۶۳۶ : پا چو مجنون جمع اگر در دامن صحرا کنی |
68 |
|
شمارهٔ ۶۳۷ : با خموشی هستی از نیکان عالم بی سخن |
64 |
|
شمارهٔ ۶۳۸ : ازان رخسار حیرت آفرین تا پرده واکردی |
63 |
|
شمارهٔ ۶۳۹ : ندارد حسن خط چون من غلام حلقه در گوشی |
73 |
|
شمارهٔ ۶۴۰ : دل هر کس که از خورشید ایمان گشت نورانی |
76 |
|
شمارهٔ ۶۴۱ : عرق آلود ز می طرف جبین ساخته ای |
77 |
|
شمارهٔ ۶۴۲ : بی سبب بر سرم ای عربده ساز آمده ای |
71 |
|
شمارهٔ ۶۴۳ : از کجی ناخنه دیده انور گردی |
85 |
|
شمارهٔ ۶۴۴ : از سخن چند چو سی پاره پریشان گردی؟ |
75 |
|
شمارهٔ ۶۴۵ : کند چه نشو و نما دانه زمین گیری |
102 |
|
شمارهٔ ۶۴۶ : زهی نگاه تو با فتنه گرم همدوشی |
73 |
|
شمارهٔ ۶۴۷ : ز چهره تو چو خوشید نور می بارد |
58 |
|
شمارهٔ ۶۴۸ : غافل ز سیر عالم انوار مانده ای |
61 |
|
شمارهٔ ۶۴۹ : در گریه چشم افشک فشان را ندیده ای |
68 |
|
شمارهٔ ۶۵۰ : آسوده ای که لطف نمایان ندیده ای |
63 |
|
شمارهٔ ۶۵۱ : زهاد را به حلقه رندان چه می بری؟ |
76 |
|
شمارهٔ ۶۵۲ : ای فتنه از سپاه تو تیری ز ترکشی |
60 |
|
شمارهٔ ۶۵۳ : صبر مرا حواله به سیماب می کنی |
68 |
|
شمارهٔ ۶۵۴ : محبت چون کند زورآزمایی |
61 |
|
شمارهٔ ۶۵۵ : مرا چون نیست طالع ز آشنایی |
61 |
|
شمارهٔ ۶۵۶ : باز رنگت شکسته است امروز |
60 |
|
شمارهٔ ۶۵۷ : تا چو سرزلف صد شکست نیابی |
77 |
|
شمارهٔ ۶۵۸ : نهشت شرم رخ از گوشه نقاب نمایی |
84 |
|
شمارهٔ ۶۵۹ : بهار می گذرد، سیر گلستانی کن |
67 |
|
شمارهٔ ۶۶۰ : به هرزه ناله و فریاد ای سپند مکن |
93 |
|
شمارهٔ ۶۶۱ : یکی هزار شد از عشق ناتمامی من |
91 |
|
شمارهٔ ۶۶۲ : ختم است بر خرام تو راه نظر زدن |
98 |
|
شمارهٔ ۶۶۳ : اول علاج ما به نگاه کشند کن |
74 |
|
شمارهٔ ۶۶۸ : دل ز مهر بوالهوس آزاد کن |
64 |
|
شمارهٔ ۶۶۴ : خود را به عشق کم ز خودی متهم مکن |
111 |
|
شمارهٔ ۶۶۵ : تیغ دو دم بود لب خندان به چشم من |
76 |
|
شمارهٔ ۶۶۶ : هر نغمه طرازی نرباید دل مستان |
100 |
|
شمارهٔ ۶۶۷ : ز لباس تن برون آ به گه نیاز کردن |
81 |
|
شمارهٔ ۶۶۹ : برد تا رنگ حیا را باده از رخسار او |
98 |
|
شمارهٔ ۶۷۰ : نیست هر آیینه را تاب رخ گلرنگ او |
76 |
|
شمارهٔ ۶۷۱ : عمر را سازد دو بالا، دیدن بالای او |
107 |
|
شمارهٔ ۶۷۵ : مگر ذوق خودآرایی براندازد نقابش را |
64 |
|
شمارهٔ ۶۷۲ : می به جامم می کند چشم خمارآلود تو |
77 |
|
شمارهٔ ۶۷۳ : ای قیامت نخل بند قامت رعنای تو |
80 |
|
شمارهٔ ۶۷۴ : ای صبا احوال ما با پاسبان او بگو |
98 |
|
شمارهٔ ۶۷۶ : قیامت را به رفتار آورد سرو روان تو |
90 |
|
شمارهٔ ۶۷۷ : یکی هزار شد از خط سبز، شهرت او |
66 |
|
شمارهٔ ۶۷۸ : اگر ز تیغ کند روزگار افسر تو |
78 |
|