🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۱۰۵۹ : مرهم تیغ تغافل خون خود را خوردن است

(ثبت: 172350)

مرهم تیغ تغافل خون خود را خوردن است

بخیه این زخم، دندان بر جگر افشردن است

باده انگور کافی نیست مخمور مرا

چاره من باغ را بر یکدگر افشردن است

از سبکباری گرانجانان دنیا غافلند

ورنه ذوق باختن بسیار بیش از بردن است

لنگری چون بحر پیدا کن که روشن گوهری

با کمال قدرت از هر موج سیلی خوردن است

خون به خون شستن درین میدان، گل مردانگی است

چاره مردن، به مرگ اختیاری مردن است

غم ندارد راه در دارالامان خامشی

غنچه تصویر فارغ از غم پژمردن است

غیر شغل دلفریب عشق، صائب در جهان

رو به هر کاری که آری آخرش افسردن است

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا