🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۱۰۹۵ : آفتاب آتشین رخسار، داغ حسن اوست

(ثبت: 172386)

آفتاب آتشین رخسار، داغ حسن اوست

شمع یک پروانه پای چراغ حسن اوست

داروی بیهوشی ارباب بینش گشته است

گر چه خط عنبرین درد ایاغ حسن اوست

گر چه از خط آفتابش روی در زردی گذاشت

همچنان ناز بهاران در دماغ حسن اوست

هیچ پروایی ندارد از نسیم آه سرد

روغن خورشید گویا در چراغ حسن اوست

آن که مژگانش ترازو می شد از دل خلق را

این زمان خار سر دیوار باغ حسن اوست

همچو صائب بلبلی کز نغمه اش خون می چکد

روزگاری شد که در بیرون باغ حسن اوست

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا