🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۱۱۶۴ : من نمی گویم ز گلزارت کسی گل چیده است

(ثبت: 172455)

من نمی گویم ز گلزارت کسی گل چیده است

رنگ آن سیب زنخدان اندکی گردیده است

شمع خامش، شیشه خالی، جام عشرت سرنگون

عرصه بزم تو، میدان شبیخون دیده است

چشمه سوزن محیط بحر نتواند شدن

در دل تنگم شکوه عشق چون گنجیده است؟

نیست شیرین استخوان ما چو گوهر بی سبب

قطره ما سالها تلخی ز دریا دیده است

حسن هر خاری درین گلزار بر جای خودست

چون ز مژگان مو به چشم افتد بلای دیده است

مگذر از چشم تر ما این چنین دامن کشان

شبنم ما پنجه خورشید را تابیده است

کلک صائب تا رقم پرداز شد، دست صبا

داستان زلف را بر یکدگر پیچیده است

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا