🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۱۳۵۶ : برق چون ابر بهار از کشت من گریان گذشت

(ثبت: 172647)

برق چون ابر بهار از کشت من گریان گذشت

سیل گردآلود خجلت زین ده ویران گذشت

شوق چون پا در رکاب بیقراری آورد

می توان با اسب چون از آتش سوزان گذشت

گر چنین تبخال غیرت مهر لب گردد مرا

تشنه لب می باید از سرچشمه حیوان گذشت

ترک دست و پای کوشش کن که در میدان لاف

با همه بی دست و پایی گوی از چوگان گذشت

دست خار دعوی از دامان خود کوتاه کرد

از ریاض آفرینش هر که دست افشان گذشت

کشتی خود را به خشک آورد از دریای خون

هر که بهر نان جو از نعمت الوان گذشت

جمع زاد آخرت از زندگی منظور بود

عمر ما بی حاصلان در فکر آبو نان گذشت

چشم بستن صائب از کنج قناعت مشکل است

ورنه از ملک سلیمان می توان آسان گذشت

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا