🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۱۶۱۶ : بی لب ساغر می دیده خونپالا داشت

(ثبت: 172907)

بی لب ساغر می دیده خونپالا داشت

خم دلی پر گله از سرکشی مینا داشت

این زمان بر سر هر فاخته ای می لرزد

آن که چون سرو دو صد عاشق پا بر جا داشت

لب ساغر به مذاقم نمکین می آید

چشم شور که خم اندر خم این مینا داشت؟

بی جراحت کسی از مرحله عشق نرفت

تیغ الماس به کف سبزه این صحرا داشت

رنگ ناسور ز آیینه داغم نزدود

پنبه هر چند درین کار ید بیضا داشت

صائب آن عهد کجا رفت که از سوختگان

داغ او گوشه چشمی به من شیدا داشت؟

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا