🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۱۶۲۲ : دل صد چاک اگر دست ز تن برمی داشت

(ثبت: 172913)

دل صد چاک اگر دست ز تن برمی داشت

راه چون شانه در آن زلف معنبر می داشت

آن که گریان به سر خاک من آمد چون شمع

کاش در زندگی از خاک مرا برمی داشت

دل بی حوصله سرشار ز می می گردید

چون سبو دست طلب گر به ته سر می داشت

می توانستم ازان لب، دهنی شیرین کرد

خال اگر چشم ازان کنج دهن برمی داشت

گر به همیان زر افزوده شدی طول حیات

زندگی بیش ز درویش، توانگر می داشت

اگر آیینه نمی بود ز روشن گهران

که چراغی به سر خاک سکندر می داشت؟

صورتی داشت فکندن به زمین حرف مرا

اگر آن آینه رو طوطی دیگر می داشت

نتوان کند دل از صورت شیرین، ور نه

کوه را ناله فرهاد ز جا برمی داشت

همه را در سر و کار تو به رغبت می کرد

صائب دلشده گر صد دل دیگر می داشت

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا