🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۱۶۳ : پرده ظلمت نپوشد چشم حیران مرا

(ثبت: 171454)

پرده ظلمت نپوشد چشم حیران مرا

شمع کافوری است بیداری شبستان مرا

بخیه انجم اگر بندد دهان صبح را

می توان کردن رفو چاک گریبان مرا

دیده شیران نیستان را دعای جوشن است

نیست پروایی ز اشک گرم مژگان مرا

دامن پاکان ندارد احتیاج شستشو

اشک شبنم دیده شورست بستان مرا

هر حبابی مهره گل گردد از گرد گناه

بحر رحمت از کرم شوید چو دامان مرا

از سیه روزی نیم غمگین که چون موج سراب

شب کند شیرازه، اوراق پریشان مرا

صائب از اندیشه سامان دل من فارغ است

آن که سر داده است، خواهد داد سامان مرا

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا