🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۱۶۸۸ : چو شبنم آن که درین بوستان سحرخیزست

(ثبت: 172979)

چو شبنم آن که درین بوستان سحرخیزست

مدام ساغرش از صاف عیش لبریزست

به خال گوشه ابروی او مبین گستاخ

که چون ستاره دنباله دار خونریزست

فغان که نرگس بیمار خوبرویان را

شکستن دل ما چون شکست پرهیزست

همیشه در دل فرهاد می کند جولان

چه شد که دامن شیرین به دست پرویزست

زمان حسن قدیم ترا که می داند؟

که آسمان یکی از سبزه های نوخیزست

ز آتش نفس گرم ما خطر دارد

چو خار، محتسب شهر اگر چه سر تیزست

ز آسمان کهنسال دلخراش ترست

اگر چه سبزه رخسار یار، نوخیزست

ز سنگ، چشمه خون می کند روان صائب

ز بس که درد دل من سرایت آمیزست

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا