🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۱۸۵۳ : سر جوش داغ بر دل ما نوبهار ریخت

(ثبت: 173144)

سر جوش داغ بر دل ما نوبهار ریخت

دردی که ماند بر جگر لاله زار ریخت

بی وقت هر که همچو صدف لب نکرد باز

ابر بهارش آب گهر در کنار ریخت

عاشق به شوربختی من نیست در جهان

برخاستم ز جا، نمکم از کنار ریخت

هر جا که شد ترانه ما انجمن فروز

گردید آب نغمه و از زلف تار ریخت

شور جزا، ذخیره فردای خویش را

امروز بر جراحت این دل فگار ریخت

از رشک قرب شانه دلم شاخ شاخ شد

این زهرگویی از بن دندان مار ریخت

آن کس که دشنه در گذر ما به خاک کرد

در رهگذار برق سبکسیر، خار ریخت

با ترک هستی از غم ایام فارغم

آسوده شد ز سنگ، درختی که بار ریخت

مشاطه دماغ پریشان عالم است

صائب هر آنچه از قلم مشکبار ریخت

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا