🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۱۹۰۰ : آیینه دار روی تو شرم و حیا بس است

(ثبت: 173191)

آیینه دار روی تو شرم و حیا بس است

پهلونشین سرو تو بند قبا بس است

خود را مزن بر آتش خونهای بیگناه

دست ترا بهار و خزان حنا بس است

بشکن به ناز بر سر شمشاد شانه را

زلف ترا ز حلقه به گوشان صبا بس است

ما را کجاست طالع گل، خار این چمن

دامن اگر نمی کشد از دست ما بس است

رشکی به آفتاب پرستان نمی برم

محراب خاکساریم آن نقش پا بس است

اظهار عشق را به زبان احتیاج نیست

چندان که شد نگه به نگه آشنا بس است

صائب به خاک پای وی از سرمه صلح کن

در دودمان چشم تو این توتیا بس است

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا