🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۲۰۸۳ : کارم شب وصال به پاس نظر گذشت

(ثبت: 173374)

کارم شب وصال به پاس نظر گذشت

فصل بهار من به ته بال و پر گذشت

دامان بیخودی مده از کف به حرف عقل

از بیم راهزن نتوان زین سفر گذشت

دلبستگی نتیجه نقصان بینش است

تا چشم باز کرد صدف از گهر گذشت

ای کاش صرف مشق جنون می شدی تمام

از زندگانی آنچه به کسب هنر گذشت

گر سر رود، ز تیغ فنا سر نمی کشم

نتوان به تلخرویی بحر از گهر گذشت

هر زنده دل که بر خط تسلیم سر نهاد

چون خون مرده از خطر نیشتر گذشت

اشکم هزار مرحله از دل گذشته است

چون رهروی که گرم شد از راهبر گذشت

تا همچو شمع پای نهادم درین بساط

عمرم به گریه شب و آه سحر گذشت

دل را دست دار که موج سبک عنان

با کشتی شکسته ز بحر خطر گذشت

نقصان نکرده است کسی از گذشتگی

وصل نبات یافت چو بید از ثمر گذشت

صائب گرفت دامن عمر رمیده را

بر خاک هر که سایه آن سیمبر گذشت

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا