🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۲۳۱۱ : از لب منصور راز عشق بر صحرا فتاد

(ثبت: 173602)

از لب منصور راز عشق بر صحرا فتاد

پرده دریا درد موجی که بی پروا فتاد

عشق بی پروا دماغ خانه آرایی نداشت

این گره در کار دریا از حباب ما فتاد

صبر نتوانست پیچیدن عنان راز عشق

این شرر آخر برون از سینه خارا فتاد

چاره جوییهای غمخواران مرا بیچاره کرد

این گره در کار من از سوزن عیسی فتاد

روی گرم لاله و آغوش گل زندان اوست

هر که چون شبنم به فکر عالم بالا فتاد

در جهان ساده لوحی رهبری در کاری نیست

خضر شد هر کس که در دامان این صحرا فتاد

می کند در سنگ خارا داغ تنهایی اثر

بیستون خاموش شد تا کوهکن از پا فتاد

سالها خون خوردن و خامش نشستن سهل نیست

عمر اگر باشد، فلک خواهد به فکر ما فتاد

اختیاری نیست صائب اضطراب ما زعشق

دست و پایی می زند هر کس که در دریا فتاد

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا