🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۲۴۳۲ : آشنای حق شد آن کس کز جهان بیگانه شد

(ثبت: 173723)

آشنای حق شد آن کس کز جهان بیگانه شد

هر که زین دریا برآمد گوهر یکدانه شد

گرچه از زنجیر هر دیوانه ای عاقل شود

دید تا زنجیر زلف او دلم دیوانه شد

کاش برمی داشت از خاکش در ایام حیات

این که آخر شمع نخل ماتم پروانه شد

با کدامین آبرو در کعبه آرم روی خویش؟

من که سرجوش حیاتم صرف در بتخانه شد

کار مردم جز فضولی نیست در زیر فلک

هر که شد مهمان درین غمخانه، صاحبخانه شد

یکقلم بیگانه گردد ز آشنایان دگر

هر که صائب آشنا با معنی بیگانه شد

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا