🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۲۵۴۴ : هر که آن لبهای میگون را تماشا می کند

(ثبت: 173835)

هر که آن لبهای میگون را تماشا می کند

چشم می پوشد زحیرانی دهن وا می کند

از نگاهی می دهد جان چشم او عشاق را

نرگس بیمار اینجا کار عیسی می کند

روی آتشناک خون بوسه می آرد به جوش

جلوه مستانه حشر آرزوها می کند

بی حجابی آرزو را می کند مطلق عنان

خنده گل دست گلچین را به خود وا می کند

اینقدر تعجیل در دلسوزی عاشق چرا؟

بیش ازین با چوب خشک آتش مدارا می کند

چون گل از خمیازه آغوش می ریزد زهم

هر که آن سرو خرامان را تماشا می کند

از صراحی گرد نان دارد کسی را در نظر

شاخ گل دستی که در گلزار بالا می کند

آن که رو در خلوت آیینه تنها کرده است

کاش می دانست تنهایی چه با ما می کند

کوه غم بر سینه من ابر رحمت می شود

در دل من داغ کار چشم بینا می کند

هر سرخاری چو مجنون گردنی افراخته است

ناقه لیلی مگر آهنگ صحرا می کند؟

صائب این حسن بسامانی که من دیدم ازو

دیده آیینه را سیر از تماشا می کند

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا